انوری:جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما دردا که نیستت خبر از روزگار ما
❈۱❈
جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما
دردا که نیستت خبر از روزگار ما
در کار تو ز دست زمانه غمی شدم
ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما
❈۲❈
بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی
فریاد و نالهای دل زار زار ما
دردا و حسرتا که به جز بار غم نماند
با ما به یادگاری از آن روزگار ما
❈۳❈
بودیم بر کنار ز تیمار روزگار
تا داشت روزگار ترا در کنار ما
آن شد که غمگسار غم ما تو بودهای
امروز نیست جز غم تو غمگسار ما
❈۴❈
آری به اختیار دل انوری نبود
دست قضا ببست در اختیار ما
کامنت ها