انوری:از وصل تو آتش جگر خیزد وز هجر تو نالهٔ سحر خیزد
❈۱❈
از وصل تو آتش جگر خیزد
وز هجر تو نالهٔ سحر خیزد
سرگشتهٔ عالم هوای تو
هر روز ز عالم دگر خیزد
❈۲❈
دیوانهٔ زلف و خستهٔ چشمت
هر فردایی ز دی بتر خیزد
گویی به هلاک جانت برخیزم
برخاسته گیر از این چه برخیزد
❈۳❈
هنگام قیام خاکپایت را
خورشید فلک به فرق سر خیزد
مه چون سگ پاسبانت ار خواهی
هر لحظه ز آستان در خیزد
❈۴❈
ما را ز دهان تنگ شیرینت
زان چه که به تنگها شکر خیزد
کانجا سخن زر به خروارست
وانجا سخنت ازین چه برخیزد
❈۵❈
روی چو زرست انوری را بس
وز کیسهٔ او زر این قدر خیزد
کامنت ها