نظامی عروضی:در آن تاریخ که من بنده در خدمت خداوند ملک الجبال بودم نور الله مضجعه و رفع فی الجنان موض...
در آن تاریخ که من بنده در خدمت خداوند ملک الجبال بودم نور الله مضجعه و رفع فی الجنان موضعه و آن بزرگوار در حق من بنده اعتقاد قوی داشت و در تربیت من همت بلند.
مگر از مهتران و مهترزادگان شهر بلخ عمرها الله امیر عمید صفی الدین ابوبکر محمد بن الحسین الروانشاهی روز عید فطر بدان حضرت پیوست جوان فاضل مفضل دبیری نیک مستوفی بشرط در ادب و ثمرات آن با بهره در دلها مقبول و در زبانها ممدوح و درین حال من بخدمت حاضر نبودم در مجلس بر لفظ پادشاه رفت که:
مگر از مهتران و مهترزادگان شهر بلخ عمرها الله امیر عمید صفی الدین ابوبکر محمد بن الحسین الروانشاهی روز عید فطر بدان حضرت پیوست جوان فاضل مفضل دبیری نیک مستوفی بشرط در ادب و ثمرات آن با بهره در دلها مقبول و در زبانها ممدوح و درین حال من بخدمت حاضر نبودم در مجلس بر لفظ پادشاه رفت که:
❈۱❈
نظامی را بخوانید!
امیر عمید صفی الدین گفت که:
نظامی اینجاست؟
گفتند که:
❈۲❈
آری!
و او چنان گمان برد که نظامی منیری است گفت:
خه شاعری نیک و مردی معروف!
چون فراش رسید و مرا بخواند موزه در پای کردم و چون درآمدم خدمت کردم و بجای خویش بنشستم.
چون فراش رسید و مرا بخواند موزه در پای کردم و چون درآمدم خدمت کردم و بجای خویش بنشستم.
و چون دوری چند درگذشت امیر عمید گفت:
نظامی نیامد!
❈۳❈
ملک جبال گفت:
آمد! اینک آنجا نشسته است!
امیر عمید گفت:
من نه این نظامی را میگویم آن نظامی دیگرست و من این را خود نشناسم.
همیدون آن پادشاه را دیدم که متغیر گشت و در حال روی سوی من کرد و گفت:
جز تو جائی نظامی هست؟
جز تو جائی نظامی هست؟
گفتم:
بلی ای خداوند دو نظامی دیگراند یکی سمرقندی است و او را نظامی منیری گویند و یکی نیشابوری و او را نظامی اثیری گویند و من بنده را نظامی عروضی خوانند.
بلی ای خداوند دو نظامی دیگراند یکی سمرقندی است و او را نظامی منیری گویند و یکی نیشابوری و او را نظامی اثیری گویند و من بنده را نظامی عروضی خوانند.
❈۴❈
گفت:
تو بهی یا ایشان؟
امیر عمید دانست که بد گفته است و پادشاه را متغیر دید گفت:
ای خداوند آن هر دو نظامی معربدند و سبک مجلسها را بعربده بر هم شورند و بزیان آرند.
ای خداوند آن هر دو نظامی معربدند و سبک مجلسها را بعربده بر هم شورند و بزیان آرند.
ملک بر سبیل طیبت گفت:
باش تا این را ببینی که پنج قدح سیکی بخورد و مجلس را بر هم زند. اما ازین هر سه نظامی شاعرتر کیست؟
باش تا این را ببینی که پنج قدح سیکی بخورد و مجلس را بر هم زند. اما ازین هر سه نظامی شاعرتر کیست؟
امیر عمید گفت:
من آن دو را دیدهام و بحق المعرفه شناسم اما این را ندیدهام و شعر او نشنیدهام اگر درین معنی که برفت دو بیت بگوید و من طبع او ببینم و شعر او بشنوم بگویم که کدام بهتر است ازین هر سه.
من آن دو را دیدهام و بحق المعرفه شناسم اما این را ندیدهام و شعر او نشنیدهام اگر درین معنی که برفت دو بیت بگوید و من طبع او ببینم و شعر او بشنوم بگویم که کدام بهتر است ازین هر سه.
ملک روی سوی من کرد و گفت:
هان ای نظامی تا ما را خجل نکنی و چون گوئی چنان گوی که امیر عمید خواهد.
هان ای نظامی تا ما را خجل نکنی و چون گوئی چنان گوی که امیر عمید خواهد.
اندر آن وقت مرا در خدمت پادشاه طبعی بود فیاض و خاطری وهاج و اکرام و انعام آن پادشاه مرا بدانجا رسانیده بود که بدیههٔ من رویت گشته بود قلم برگرفتم و تا دو بار دور درگذشت این پنج بیت بگفتم:
در جهان سه نظامیئیم ای شاه
در جهان سه نظامیئیم ای شاه
که جهانی ز ما به افغانند
من به ورساد پیش تخت شهم
❈۵❈
و آن دو در مرو پیش سلطانند
به حقیقت که در سخن امروز
هر یکی مفخر خراسانند
گر چه همچون روان سخن گویند
❈۶❈
ور چه همچون خرد سخن دانند
من شرابم که شان چو دریابم
هر دو از کار خود فرو مانند
چون این بیتها عرض کردم امیر عمید صفی الدین خدمت کرد و گفت:
چون این بیتها عرض کردم امیر عمید صفی الدین خدمت کرد و گفت:
ای پادشاه نظامیان را بگذار من از جملهٔ شعراء ماوراءالنهر و خراسان و عراق هیچ کس را طبع آن نشناسم که بر ارتجال چنین پنج بیت تواند گفت خاصه بدین متانت و جزالت و عذوبت مقرون بالفاظ عذب و مشحون بمعانی بکر شاد باش ای نظامی ترا بر بسیط زمین نظیر نیست. ای خداوند پادشاه طبعی لطیف دارد و خاطری قوی و فضلی تمام و اقبال پادشاه وقت و همت او رفعهما الله در افزوده است نادرهای گردد و ازین هم زیادت شود که جوان است و روز افزون.
روی پادشاه خداوند عظیم برافروخت و بشاشتی در طبع لطیف او پدید آمد. مرا تحسین کرد و گفت:
روی پادشاه خداوند عظیم برافروخت و بشاشتی در طبع لطیف او پدید آمد. مرا تحسین کرد و گفت:
کان سرب ورساد ازین عید تا بعید گوسفند کشان بتو دادم عاملی بفرست.
چنان کردم و اسحق یهودی را بفرستادم در صمیم تابستان بود و وقت کار و گوهر بسیار می گداختند در مدت هفتاد روز دوازده هزار من سرب از آن خمس بدین دعاگوی رسید و اعتقاد پادشاه در حق من بنده یکی هزار شد ایزد تبارک و تعالی خاک عزیز او را بشمع رضا پرنور کناد و جان شریف او را بجمع غنا مسرور بمنه و کرمه.
چنان کردم و اسحق یهودی را بفرستادم در صمیم تابستان بود و وقت کار و گوهر بسیار می گداختند در مدت هفتاد روز دوازده هزار من سرب از آن خمس بدین دعاگوی رسید و اعتقاد پادشاه در حق من بنده یکی هزار شد ایزد تبارک و تعالی خاک عزیز او را بشمع رضا پرنور کناد و جان شریف او را بجمع غنا مسرور بمنه و کرمه.
کامنت ها