فخرالدین اسعد گرگانی:چو رامین دور گشت از ویس دلبند نشاط و کام ازو ببرید پیوند
❈۱❈
چو رامین دور گشت از ویس دلبند
نشاط و کام ازو ببرید پیوند
همیشه ماه بود آنگاه شد خور
چنو زرد و چنو بی خواب و بی خور
❈۲❈
نیاسود از حدیث و یاد رامین
نگارین رخ به خون کرده نگارین
به دایه گفت دایه چاره ای ساز
که رفته یار بد مهر آیدم باز
❈۳❈
ز مهر ای دایه بر جانم ببخشای
مرا راهی به وصل دوست بنمای
که من با این بلا طاقت ندارم
شکیب درد این فرقت ندارم
❈۴❈
ز من بنیوش دایه داستانم
که چون آب روان بر تو بخوانم
بدانم دل به نادانی ز دستم
کنون از بیدلی گویی که مستم
❈۵❈
مکن زین بیدلی بر من ملامت
که خود بر خاست از هجرم قیامت
یکی آتش بیامد در من افتاد
مرا در دل ترا در دامن افتاد
❈۶❈
به پیش آب هر آتش زبون شد
مرا از آب چشم آتش فزون شد
همی ریزم برو سیل بهاران
که دید آتش فزاینده ز باران
❈۷❈
شب من دوش چونان بُد که گفتم
مگر بر سوزن و بر خار خفتم
کنون روزست و وقت چاشتگاهست
به چشمس چون شب تازی سیاهست
❈۸❈
مرا روز از خان دوست باشد
چو درمان از لبان دوست باشد
همی تا هجر آن دلسوز بینم
نه درمان یابم و نه روز بینم
❈۹❈
ندانم بر سر من چه نبشتست
که کار بخت با من سخت زشتست
شوم در دشت گردم با شبانان
نگردم نیز گرد مهربانان
❈۱۰❈
به شهر از گریه ام طوفان بخیزد
به کوه از ناله ام خارا بریزد
ندانم چون کنم با که نشینم
به جای دوست در عالم که بینم
❈۱۱❈
نبینم گیتی و دیده ببندم
کجا از هر چه بینم مستمندم
چسود آمد دلم را زینکه دیدم
جز آنک از خواب و آرامم بریدم
❈۱۲❈
فراوان بخت خود را آزمودم
ازو جز خسته و غمگین نبودم
تباهی روزگار خود فزایم
چو بخت آزموده آزمایم
❈۱۳❈
شنیدی داستان من سراسر
کنون درمان کارم چیست بنگر
جوابش داد دایه گفت هرگز
نباید بودن اندر کار عاجز
❈۱۴❈
ازین گریه وزین ناله چه آید
جز آن کت غم به غم بر می فزاید
همالان تو در شادی و نازند
به کام دل همه گردن فرازند
❈۱۵❈
تو همواره چنین در رنج و دردی
به غم خوردن قرارم را ببردی
جهان از بهر جان خویش باید
همه دارو ز بهر ریش باید
❈۱۶❈
ترا درمان و هم ریشت بدستست
چرا دست تو از چاره ببستست
ترا دادست یزدان پادشایی
تمامی و بزرگی و روایی
❈۱۷❈
چو شهرو داری اندر خانه مادر
چو ویرو یاور و رخ برادر
چو رامین یار شایسته تو داری
سزای خسروی و شهریاری
❈۱۸❈
همت گنجست آگنده به گوهر
همت پشتست با بسیار لشکر
بزرگی را همین باشد بهانه
بزرگی جوی و کم کن این فسانه
❈۱۹❈
تو موبد را بسی زشتی نمودی
همیدون چند بارش آزمودی
نه دیو خیم او گشتست بهتر
نه کوه خشم او گشتست کمتر
❈۲۰❈
همانست او که بود و تو همانی
همین خواهید بودن جاودانی
پس اکنون چاره و درمان خود جوی
که هم تخمست و هم آبست و هم جوی
❈۲۱❈
ز پیش آنکه موبد دست یابد
ز کین دل به خون ما شتابد
که او را دل ز ماهر سه به کین است
به کین ما چو شیر اندر کمین است
❈۲۲❈
تو در دل کن که او یک روزناگاه
چو ره یابد بیاید از کمینگاه
نیابی همرهی بهتر ز رامین
به سر بر نه مرورا تاج زرین
❈۲۳❈
تو بانو باش تا او شاه باشد
بهم با تو چو خوربا ماه باشد
نماند در زمانه شاه و سالار
که نه در کار او با تو بودیار
❈۲۴❈
نخستین یاورت باشد برادر
پس آنگه نامور شاهان دیگر
که شاهان پاک با موبد به کینند
همه رامین و ویرو را گزینند
❈۲۵❈
مدارا با خرد بسیار کردی
بلا از بهر دل بسیار خوردی
کنون چاری به دست اور ز دانش
که این اندوهها گرددت رامش
❈۲۶❈
کنون کن گر توانی کرد کاری
که زین بهتر نیابی روزگاری
به مرو اندر نه شاهست و نه لشکر
تو داری گنج شاهنشاه یک سر
❈۲۷❈
چه مایه رنج بر دست او بدین گنج
کنون تو یافتی همواره بی رنج
به دینارش بخر شاهی و فرمان
که شاهی را بها داری فراوان
❈۲۸❈
ز پیش آنکه او بر تو خوردشام
تو بر وی چاشم خور تا توبری نام
گر این تدبیر خواهی کرد منشین
ز حال خویش نامه کن به رامین
❈۲۹❈
بگویش تا ز موبد باز گردد
به رفتن باد را انباز گردد
چو او آید یکی چاره بسازیم
که موبد را به بدروزی بتازیم
❈۳۰❈
چو بشنید این سخن ویس سمن بوی
بر آمد لالهء شادیش از روی
کامنت ها