فخرالدین اسعد گرگانی:چو آگاهی به لشکرگاه بردند بزرگان شاه را آگه نکردند
❈۱❈
چو آگاهی به لشکرگاه بردند
بزرگان شاه را آگه نکردند
کجا او پادشاهی بود بدجو
وزین بدتر شهان را نیست آهو
❈۲❈
نیارست ایچ کس او را بگفتن
همه کس رای دید آن را نهفتن
سه روز این راز ماند از وی نهفته
تمامی کار رامین شد شکفته
❈۳❈
چو آگه شد جهان بر وی سر آمد
تو گفتی رستخیز او بر آمد
مساعد بخت او با او بر آشفت
خرد یکباره از وی روی بنهفت
❈۴❈
ندانست ایچ گونه چارهء خویش
تو گفتی بسته شد راگش پس و پیش
فهی فگتی شوم سوی خراسان
مه رامین باد و مه ویس و مه گرگان
❈۵❈
گهی گفتی که گر من باز گردم
به زشتی در جهان آواز گردم
مرا گویند گشت از رام ترسان
و گر نه نامدی سوی خراسان
❈۶❈
گهی گفتی که گر با وی بکوشم
ندانم چون دهد یاری سروشم
سپاه من همه با من به کینند
به شاهی پاک رامین را گزینند
❈۷❈
جوانست او و هم بختش جوانست
درخت دولتش تا آسمانست
به دست آورد گنج من سراسر
منم مفلس کنون و او توانگر
❈۸❈
نه خوردم آن همه نعمت نه دادم
ز بهر او همه بر هم نهادم
مرا مادر بدین پتیاره افگند
که بر رامین دلم را کرد خرسند
❈۹❈
سزد گر من به بد روزی نشستم
که گفتار زنان را کام بستم
یکی هفته سپه را روی ننمود
دو صد دریای اندیشه نپیمود
❈۱۰❈
چنین افتاد تدبیرش به فرجام
که با رامین بکوشد کام و ناکام
همی ننگ آمدش بر گشتن از جنگ
ز گرگان سوی آمل کرد آهنگ
❈۱۱❈
چو لشکرگه بزد بر دشت آمل
جهان از ساز لشکر گشت پر گل
ز خیمه گشت صحرا چون کهستان
کهستان از خوشی همچون گلستان
کامنت ها