فخرالدین اسعد گرگانی:چو مادر دید ویس دلستان را به گونه خوار کرده گلستان را
❈۱❈
چو مادر دید ویس دلستان را
به گونه خوار کرده گلستان را
بدو گفت ای همه خوبی و فرهنگ
جهان را از تو پیرایه ست و اورنگ
❈۲❈
ترا خسرو پدر بانوت مادر
ندانم در خورت شویی به کضور
چو در گیتی ترا همسر ندانم
به ناهمسرت دادن چون توانم
❈۳❈
در ایران نیست جفتی با تو همسر
مگر ویرو که هستت خود برادر
تو او را جفت باش و دوده بفروز
وزین پیوند فرّخ کن مرا روز
❈۴❈
زن ویرو بود شایسته خواهر
عروس من بود بایسته دختر
ازان خوشتر نباشد روزگارم
که ارزانی به ارزانی سپارم
❈۵❈
چو بشنید این سخن ویسه ز مادر
شد از بس شرم رویش چون مُعصفر
بجنیدش به دل بر مهربانی
نمود از خامشی همداستانی
❈۶❈
نگفت از نیک و بد بر روی مادر
که بود اندر دلش مهر برادر
دلش از مهربانی شادمان شد
فروزان همچو ماه آسمان شد
❈۷❈
به رنگی می شدی هر دم عذارش
به رو افتاده زلف تابدارش
بدانست از دلش مادر همانگاه
که آمد دخترش را خامشی راه
❈۸❈
کجا او بود پیر کار دیده
بد و نیک جهان بسیار دیده
به بُرنایی همان حال آه
همان خاموش او را نیز بوده
❈۹❈
چو دید از مهر دختر را نکو رای
بخواند اخترشناسان را ز هر جای
بپرسید از شمار آسمانی
کزو کی سود باشد کی زیانی
❈۱۰❈
از اختر کی بود روز گزیده
بد بهرام و کیوان زو بریده
که بیند دخترش شوی و پسر زن
که بهتر آن ز هر شوی این ز هر زن
❈۱۱❈
همه اختر شناسان زیج بردند
شمار اختران یک یک بکردند
چو گردشهای گردون را بدیدند
ز آذر ماه روزی بر گزیدند
❈۱۲❈
کجا آنگه ز گشت روزگاران
در آذر ماه بودی نوبهاران
چو آذر ماه روز دی در آمد
همان از روز شش ساعت بر آمد
❈۱۳❈
به ایوان کیانی رفت شهرو
گرفته دست ویس و دست ویرو
بسی کرد آفرین بر پاک دادار
چو بر دیو دژم نفرین بسیار
❈۱۴❈
سروشان را به نام نیک بستود
نیایشهای بی اندازه بنمود
پس آنگه گفت با هر دو گرامی
شما را باد ناز و شاد کامی
❈۱۵❈
نباید زیور و چیزی دلارای
برادر را و خواهر را به یک جای
به نامه مُهر موبد هم نباید
گوا گر کس نباشد نیز شاید
❈۱۶❈
گواتان بس بود دادار داور
سروش و ماه و مهر و چرخ و اختر
پس آنگه دست ایشان را به هم داد
بسی کرد آفرین بر هر دوان یاد
❈۱۷❈
که شال و ماهتان از خرّمی باد
همیشه کارتان از مردمی باد
به نیکی یکدگر را یار باشید
وزین پیوند بر خوردار باشید
❈۱۸❈
بمانید اندرین پیوند جاوید
فروزنده به هم چون ماه و خورشید
کامنت ها