فخرالدین اسعد گرگانی:کنون گویم ثناهای پیمبر که ما را سوی یزدانست رهبر
❈۱❈
کنون گویم ثناهای پیمبر
که ما را سوی یزدانست رهبر
چو گمراهی ز گیتی سر بر آورد
شب بی دانشی سایه بگسترد
❈۲❈
بیامد دیو و دام کفر بنهاد
همه گیتی بدان دام اندر افتاد
ز عمری هر کسی چون گاو و خر بود
همه چشمی و گوشی کور و کر بود
❈۳❈
یکی ناقوس در دست و چلیپا
یکی آتش پرست و زند و استا
یکی بت را خدای خویش کرده
یکی خورشید و مه را سجده برده
❈۴❈
گرفته هر یکی راه نگونسار
که آن ره را به دوزخ بوده هنجار
به فصل خویش یزدان رحمت آورد
ز رحمت نور در گیتی بگسترد
❈۵❈
بر آمد آفتاب راست گویان
خجسته رهنمای راه جویان
چراغ دین ابوالقاسم محمد
رسول خاتم و یاسین و احمد
❈۶❈
به پاکی سید فرزند آدم
به نیکی رهنمای خلق عالم
خدا از آفرینش آفریدش
ز پاکان و گزینان بر گزیدش
❈۷❈
نبوت را بدو داده دو برهان
یکی فرقان و دیگر تیغ بران
سخن گویان از ان خیره بماندند
هنر جویان بدین جان برفشاندند
❈۸❈
کجا در عصر او مردم که بودند
فصاحت با شجاعت می نمودند
بجو در شعرها گفتار ایشان
ببین در نامها کردار ایشان
❈۹❈
سخنشان در فصاحت آبدارست
هنرشان در شجاعت بیشمارست
چنان قومی بدان کردار و گفتار
زبانشان در نثار و تیغ خونبار
❈۱۰❈
چو بشنیدند فرقان از پیمبر
بدیدندش به جنگ بدر و خیبر
بدانستند کان هر دو خداییست
پذیرفتنش جان را روشناییست
❈۱۱❈
سران ناکام سر بر خط نهادند
دوال از بند گیتی بر گشادند
ز چنگ دیو بد گوهر برستند
بتان مکه را در هم شکستند
❈۱۲❈
به نور دین ز دوده گشت ظلمت
وز ابر حق فرو بارید رحمت
بشد کیش بت آمد دین یزدان
زمین کفر بستد تیغ ایمان
❈۱۳❈
سپاس و شکر ایزد چون گزاریم
مگر جان را به شکر او سپاریم
بدین دین همایون کاو به ما داد
بدین رهبر که بهر ما فرستاد
❈۱۴❈
رسول آمد رسالتها رسانید
جهانی را ز خشم او رهانید
چه بخشاینده و مشفق خداییست
چه نیکو کار و چه رحمت نماییست
❈۱۵❈
که بر بیچارگی ما ببخشود
رسولی داد و راه نیک بنمود
پذیرفتیم وی را به خدایی
رسولش را به صدق و رهنمایی
❈۱۶❈
نه با وی دیگری انبار گیریم
نه جز گفتار او چیزی پذیریم
به دنیی و به عقبی روی با اوست
بجز اومان ندارد هیچ کس دوست
❈۱۷❈
اگر شمشیر بارد بر سر ما
جزین دینی نباید در خور ما
نگه داریم دین تا روح داریم
به یزدان روح و دین با هم سپاریم
❈۱۸❈
خدایا آنچه بر ما بود کردیم
تن و جان را به فرمانت سپردیم
ز پیغمبر پذیرفتیم دینت
بیفزودیم شکر و آفرینت
❈۱۹❈
و لیکن این تن ما تو سرشتی
قصای خویش بر ما تو نوشتی
گرایدون کز تن ما گاه گاهی
پدید آید خطایی یاگناهی
❈۲۰❈
مزن کردار ما را بر سر ما
مکن پاداش ما را در خور ما
که ما بیچارگان تو خداییم
همیدون ز امتان مصطفاییم
❈۲۱❈
اگر چه با گناه بی شماریم
به فضل و رحمتت امیدواریم
ترا خوانیم و شاید گر بخوانیم
که ما ره جز به در گاهت ندانیم
❈۲۲❈
کریمان مر ضعیفان را نرانند
بخاصه چون به زاریشان بخوانند
کریمی تو بخوان ما را به در گاه
چو خوانیمت به زاری گاه و بیگاه
❈۲۳❈
ضعیفانیم شاید گر بخوانی
گنهکاریم شاید گر نرانی
ز تو نشگفت فصل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
❈۲۴❈
ترا احسان و رحمت بیکرانست
شفیع ما همیدون مهربانست
چو پیش رحمتت آید محمد
امید ما ز فضلت کی شود رد
کامنت ها