فخرالدین اسعد گرگانی:چو در مرو گزین شد شاه شاهان عدیل شاه شاهان ماه ماهان
❈۱❈
چو در مرو گزین شد شاه شاهان
عدیل شاه شاهان ماه ماهان
به مرو اندر هزار آذین ببستند
پری رویان بر آذینها نشستند
❈۲❈
مهانش گوهر و عنبر فشاندند
کهانش فندق و شکر فشاندند
غبارش بر هوا خود عنبرین بود
چو ریگ اندر زمینش گوهرین بود
❈۳❈
جهان را خود همان روزی شمردند
به جای خاک سیم و زر سپردند
بهشت آن روز مرو شاهجان بود
بدو در گلستان گوهر فشان بود
❈۴❈
ز بس بر بامها از روی گل فام
همی تابید صد زُهره زِ هر بام
ز بس رامشگران و رودسازان
ز بس سیمین بران و دلنوازان
❈۵❈
به دل آفت همی آمد ز دیدن
به جان خویشی و شادی از شنیدن
چو در شهر این نشاط گونه گون بود
سرای شاه خود دانی که چون بود
❈۶❈
ز بس زیور چو گنج شایگان بود
ز بس اختر چو چرخ آسمان بود
ز بس نقش وشی چون شوشتر بود
ز بس سرو سهی چون غاتفر بود
❈۷❈
سرایی از فراخی چون جهانی
بلند ایوان او چون آسمانی
ستورش بود گفتی پشت ایوان
کجا بودش سر اندر تیر و کیوان
❈۸❈
در و دیوار و بوم و آستانه
نگاریده به نقش چینیانه
ز خوبی همچو بخت نیک روزان
ز زیبایی چو روی دلفروزان
❈۹❈
چو بخت شه شکفته بوستانش
چو روی ویس خندان گلستانش
شه شاهان به فیروزی نشسته
دل از غم پاک همچون سیم شسته
❈۱۰❈
ز لشکر مهتران و نامداران
برو بارنده سیم و زر چو باران
یکایک با نثاری آمده پیش
چو کوهی تودهء گوهر زده پیش
❈۱۱❈
همی کرد و همی خورد و همی داد
بکن وانگه خور و ده تا بود داد
نشسته ویس بانو در شبستان
شبستان زو شده همچون گلستان
❈۱۲❈
شه شاهان نشسته شاد و خرم
ولیکن ویس بنشسته به ماتم
به زاری روز و شب چون ابر گریان
همه دلها به دردش گشته بریان
❈۱۳❈
گهی بگریستی بر یاد شهرو
گهی ناله زدی بر درد ویرو
گهی خاموش خون از دیده راندی
گهی چون بیدلان فریاد خواندی
❈۱۴❈
نه لب را بر سخن گفتن گشادی
نه مر گوینده را پاسخ بدادی
تو گفتی در رسیدی هر زمانی
از انده جان او را کاروانی
❈۱۵❈
تنش همچون قضیب خیزران گشت
به رنگ و گونه همچون ز عفران گشت
زنان سرکشان و نامداران
به گرد ویس همچون سوکواران
❈۱۶❈
بسی لابه برو کردند و خواهش
دریغ و درد او نگرفت کاهش
هر آن گاهی که موبد را بدیدی
به جای جامه تن را بر دریدی
❈۱۷❈
نه گفتاری که او گفتی شنودی
نه روی خوب خود او را ننودی
نگارین روی در دیوار کردی
به رخ بر دیده را خونبار کردی
❈۱۸❈
چنین بود او چه در مرو و چه در راه
ازو خرم نشد روزی شهنشاه
چو باغی بود روی ویس خرم
ولیکن باغ را در بسته مهکم
کامنت ها