فخرالدین اسعد گرگانی:چو بیرون آمد از دروازه خرم شد از تیمار هجرش نیمه ای کم
❈۱❈
چو بیرون آمد از دروازه خرم
شد از تیمار هجرش نیمه ای کم
چو بادی از کهستان بر دمیدی
بهشتی بوی خوش زی او رسیدی
❈۲❈
خوشا راها که باشد راه ایشان
که دارند در سفر هنجار جانان
اگر چه صعب راهی پیش دارند
مران را گلشن و طارم شمارند
❈۳❈
هر آن کش راه باشد بی کران تر
به روی دوست باشد شاذمان تر
اگر چه راه ناپدرام باشد
بپدر امد چو خوش فرجام باشد
❈۴❈
چنان چون راه مهر افزای رامین
چو کاری تلخ کش انجام شیرین
و زو ناکام ویس ماه پیکر
بپژمنده چو برگ از ماه آذر
❈۵❈
زمین ماه بر وی چاه گشته
گل رویش به رنگ کاه گشته
سراسر زیور از تن بر گشاده
همه پیریه ها یک سو نهاده
❈۶❈
ز خورد و خواب وازشادی بریده
هوای دل برو پرده دریده
همه کار جهان در دل شکسته
دل از کام و لبان از خنده بسته
❈۷❈
به چشمش روی مادر مار گشته
همیدون مهر ویرو خوار گشته
به روزش مهر بودی مونس روز
چو روی رام تابان و دل افروز
❈۸❈
شب تاریک بودی غمگسارش
ز مشکین موی رامین یادگارش
نشسته روز و شب بالای ایوان
بمانده چشم در راه خراسان
❈۹❈
همی گفتی چه بودی گر یکی روز
ازین راه آمدی باد دل افروز
سحر گاهان نسیمی خوش دمیدی
پگاه بام رامین در رسیدی
❈۱۰❈
ز پشت رخش رسته چون سهی سرو
مرو را روی بر من پشت بر مرو
گرازان خش چون طاووس صدرنگ
به پشتش بر نشسته نقش ارتنگ
❈۱۱❈
درین اندیشه مانده ویس هنوار
سپرده تن به رنج و دل به تیمار
یکی روزی نشسته بر لب بام
پگه آنگه که خور بیرون نهد گام
❈۱۲❈
دو خورشید از خراسان روی بننود
که از گیتی دو گونه زنگ بزدود
یکی بزدود زنگ شب ز گیهان
یکی بزدود زنگ غم ز جانان
❈۱۳❈
چنان آمد به نزد ویس بانو
که آید دردمندی پیش دارو
بپیچیدند بر هم مُرد و شمشاد
ز شادی هر دوان را گریه افتاد
❈۱۴❈
ببوسیدند هر دو ارغون را
پس آنگه بسدّین نوشین لبان را
ز شادی هر دو چون گل بر شکفتند
گرفته دست هم در خانه رفتند
❈۱۵❈
به رامین گفت ویس ماه پیکر
رسیدت دل به کام و کان به گوهر
ترا باد این سرای خسروانی
درو بنشین به ناز و شادمانی
❈۱۶❈
گهی در خانه زلف و جام می گیر
گهی در دشت مرغان گیر و نخچیر
به نخچیر آمدستی از خراسان
به پیش آمد ترا نخچیر آسان
❈۱۷❈
ترا من هم گوزنم هم تذروم
چو هم شمشادم و هم زاد سروم
گهی بنشین به پای سرو و شمشاد
نه نخچیر چو من می کن دلت شاد
❈۱۸❈
من و تو روز در شادی گذاریم
ز ردا هیچ گونه یاد ناریم
چو روز خوش بود خرم نشینیم
که خود جز خرمی کاری نبینیم
❈۱۹❈
به روز پاک جام نوش گیریم
به شب معضوق در آغوش گیریم
زمانی دل زشادی بر نتابیم
همه کامی بجوییم و بیابیم
❈۲۰❈
هوای دل به پیروزی برانیم
که هم پیروز بخت و هم جوانیم
پس آنگه هر دو کام دل براندند
به شادی هفت مه با هم بماندند
❈۲۱❈
زمستان بود و سرمای کهستان
دو عاشق مست و خرم در شبستان
میان نعمت و فرمان روایی
نشاط عاشقی و پادشایی
❈۲۲❈
نگر تا کام دل چون خوش براندند
ز شادی ذره ای باقی نماندند
کامنت ها