فخرالدین اسعد گرگانی:چو آگه گشت شاهنشاه موبد که پیدا کرد رامین گوهر بد
❈۱❈
چو آگه گشت شاهنشاه موبد
که پیدا کرد رامین گوهر بد
دگر باره بشد با ویس بنشست
گسسته مهر دیگر ره بپیوست
❈۲❈
دل رام آنگهی بشکیبد از ویس
که از کردار بد بشکیبد ابلیس
اگر خر گوش روزی شیر گردد
دل رامین ز ویسه سیر گردد
❈۳❈
و گر گنجشک روزی باز گردد
دل رامین ازین خو باز گردد
همان گه شاه شد تا پیش مادر
به دلتنگی گله کرد از برادر
❈۴❈
مرو را گفت نیکه باشد این کار
نگه کن تا پسندد هیچ هشیار
که رامین با زنم جوید تباهی
کند بدنام بر من گاه شاهی
❈۵❈
یکی زن چون بود با دو برادر
چه باشد در جهان زین ننگ بدتر
دلم یکباره بُر گشت از مدارا
ازیرا کردم این راز آشکارا
❈۶❈
من این ننگ از تو بسیاری نهفتم
چو بیچاره شدم با تو بگفتم
بدان تا تو بدانی حال رامین
نخوانی مر مرا بیهوده نفرین
❈۷❈
که من زان ساک کشم او را به زاری
که گردد چشم تو ابر بهاری
مرا تو دوزخی هم تو بهشتی
تو نپسندی به من این نام زشتی
❈۸❈
سپید آنگه شود از ننگ رویم
که رویم را به خون وی بضویم
جوابش داد مادر گفت هرگز
دو دست خود نبرد هیچ گربز
❈۹❈
مکش او را که او هستت برادر
ترا چون او برادر نیست دیگر
نه در رزمت بود انبار و یاور
نه در بزمت بود خورشیدانور
❈۱۰❈
چو بی رامین شود بی کس بمانی
نه خوش باشدت بی او زندگانی
چو بنشینی نباشد همنشینت
همان انباز و پشت راستینت
❈۱۱❈
ترا ایزد ندادست ایچ فرزند
که روزی بر جهان باشد خداوند
بمان تا کاو بود پشت و پناهت
به دست او بماند جایگاهت
❈۱۲❈
نباشد عمر مردم جاودانی
برو روزی سر آید زندگانی
چو فرمان خدا آید به جانت
به دست دشمن افتد خان و مانت
❈۱۳❈
همان بهتر که او بر جای باشد
مگر چون تو جهان آرای باشد
مگر شاهی درین گوهر بماند
نژاد ما درین کضور بماند
❈۱۴❈
برادر را مکش زن را گسی کن
کلید مهر در دست کسی کن
بتان و خوبرویان بی شمارند
که زلف از مشک و بر ازسیم دارند
❈۱۵❈
یکی را بت گزین و دل برو نه
کلید گنجها در دست او ده
مگر کت زان صدف دری بیاید
که شاهی را و شادی را بشاید
❈۱۶❈
چه داری از نژاد ویسه امید
جز آن کاو آمدست از تخم جمشید
نژادش گرچه شگوارست و نیکوست
ابا این نیکوی صد گونه آهوست
❈۱۷❈
مکن شاها خود را کار فرمای
روانت را بدین کینه میالای
هزاران جفت همچون ویس یابی
چرا دل زان بلایه برنتابی
❈۱۸❈
من این را آگهی دیگر شنیدم
چنان دانم که من بدتر شنیدم
شنیدستم که آن بدمهر بدخو
دگر باره شد اندر بند ویرو
❈۱۹❈
به خوردن روز و شب با او نشستست
ز می گه هوشیار و گاه مستست
همیشه ویس از بختش همی خواست
کنون چون دید درد دلش بر خاست
❈۲۰❈
تو از رامین بیچاره چه خواهد
کت از ویرو همی آید تباهی
آگر رامین به همدانست ازانست
که او بر ویسه چون تو مهربانست
❈۲۱❈
و لیکن زین سخن آنجا بماندست
که ویسه مهر او از دل براندستص
همین آهوست ویس بد نشان را
بدو هر روز دیگر دوستان را
❈۲۲❈
چنان زیبایی و خوبی چه باید
که مهرش بر کسی ماهی نپاید
به گل ماند که چه خوب رنگست
نپاید دیر و مهرش ی در نگست
❈۲۳❈
چو بشنید این سخن موبد ز مادر
دلش خوش گشت لختی بر برادر
چنان بر ویس و بر ویرو بیازرد
که گشت از خشم دل رنگ رخش زرد
❈۲۴❈
همان گه نزد ویرو کرد نامه
ز تندی کرد چون شمشیر خامه
بدو گفت این که فرمودت نگویی
که بر من بیشی و بیداد جویی ؟
❈۲۵❈
پناهت کیست یا پشتت کدامست
که رایت بس بلند و خویش کامست
نگویی تا که دادت این دلیری
که روباهی و طبع شیر گیری
❈۲۶❈
تو با شیران چرا شیری نمایی
که با گور دمنده بر نیایی
تو از من بانوم را چون ستانی
بدین بیچارگی و ناتوانی
❈۲۷❈
اگر چه هست ویسه خواهر تو
زن من چون نشیند در بر تو
چرا داری مرو را تو به خانه
بدین کار از تو ننیوشم بهانه
❈۲۸❈
کجا دیدی یکی زن جفت دو شوی
دو پیل کینه ور بسته به یک موی
مگر تا من ندیدم جایگاهت
فزون شد زانکه بد پشت و پناهت
❈۲۹❈
همی تا تو دلیر و شیر مردی
ندیدم در جهان نامی که کردی
نه روزی پادشاهی را ببستی
نه روزی بد سگالی را شکستی
❈۳۰❈
نه باجی بر یکی کضور نهادی
نه شهری را به پیروزی گشادی
هنرهای ترا هر گز ندیدم
نه نیز از دوست وز دشمن شنیدم
❈۳۱❈
نژاد خویشتن دانی که چونست
به هنگام بلندی سر نگونست
تو از گوهر همی مانی به استر
که چون پرسند فخر آرد به مادر
❈۳۲❈
ترا تیر افگند بپنم به هر کار
به نخچیر و به بازی نه به پیکار
به میدان اسپ تازی نیک تازی
همیدون گوی تنها نیک بازی
❈۳۳❈
همی تا در شبستان و سرایی
هنرهای یلان نیکو نمایی
چو در میدان شوی با هم نبردان
گریزی چون زنان از پیش مردان
❈۳۴❈
همی شیری کنی در کضور ماه
ازو رفته زبون داردت روباه
همانا زخم من کردی فراموش
که از جانت خود برد از تنت هوش
❈۳۵❈
همیدون زخمهای نامداران
ستوده مرغزی چابک سواران
به کینه همچو شیر مرغزاری
به کوشش همچو رعد نوبهاری
❈۳۶❈
هنوز از مرزهای کضور ماه
همی آید همانا آوخ و آه
مرا آن تیغ و آن باز و به جایست
که از روی زمین دشمن زدایست
❈۳۷❈
چو این نامه بخوانی گوش من دار
که شمشیرم خون تست ناهار
شنیدم هر چه تو گفتی ازین پیش
ننودی مردمان را مردی خویش
❈۳۸❈
همی گفتی که شاه آمد ز ناگاه
چو شیر تند جسته از کمینگاه
ازیرا برد ویسم را ز گوراب
که من بودم به سان مست در خواب
❈۳۹❈
اگر من بودمی در کضور ماه
نبردی ویس را هر گز شهنشاه
کنون باری نه مستی هوشیاری
به جای خویش فرخ شهریاری
❈۴۰❈
ز کار خود ترا آگاه کردم
به پیگار تو دل یکتاه کردم
به هر راه برون کن دیدبانی
به هر مرزی همیدون مرزبانی
❈۴۱❈
به گرد آور سپاه بوم ایران
از آذربایگان و ری و گیلان
همی کن ساز لشکر تا من آیم
که من خود زود بندت بر گشایم
❈۴۲❈
برافشان تو به باد کینه گنجت
که همچون باد بهاشد یافته رنجت
به جنگی نه چنان آیم من این بار
که تو یابی به جان از جنگ زنهار
❈۴۳❈
کنم از کشتگان کضورت هامون
به هامون بر برانم دجلهء خون
بیارم ویس را بی کفش و چادر
پیاده چون سگان در پیش لشکر
❈۴۴❈
چنان رسوا کنم وی را کزین پس
نجوید دشمنی با مهتران کس
چو شاه این نامه زی ویرو فرستاد
همان گه مهتران را آگهی داد
❈۴۵❈
ز راه ماه وز پیگار ویرو
همه کردند ساز خویش نیکو
سحرگاهان بر آمد نالهء نای
روان شد همچو دریا لشکر از جای
❈۴۶❈
تو گفتی رود جیحون از خراسان
همی آمد دمان سوی کهستان
هر آن جایی که لشکر گه زدی شاه
نیارستی گذشتن بر سرش ماه
❈۴۷❈
زمین از بار لشکر بود بستوه
که می رفتند همچون آهنین کوه
تو گفتی سد یأجوجست لشکر
هم ایشان باز چون مأجوج بی مر
❈۴۸❈
همی شد پیگ در پیش شهنشاه
شهنشاه از قفای پیگ در راه
چو پیگ آمد به نزد شاه ویرو
بشد وی را ز دست و فای نیرو
❈۴۹❈
جهان بر چشم ویرو تیره گون شد
ز خشم شاه چشمش نمچو خون شد
همه گفت ای عجب چندین سخن چیست
مرو را این همه پرخاش با کیست
❈۵۰❈
نشانده خواهرم را در شبستان
برون کرده به دی ماه زمستان
هم او زد پس هنو برداشت فریاد
بدان تا باشد از دو گونه بیداد
❈۵۱❈
گزیده خواهرم اکنون زن اوست
تو گویی بدسگال و دشمن اوست
به صد خواری ز پیش خود براندش
به یک نامه دگر باره نخواندش
❈۵۲❈
گناه او کرد و بر ما کینه ور گشت
چنین باشد کسی کز داد بر گشت
نه سنگینست شاهنشه نه رویین
چه بایستش بگفتن لاف چندین
❈۵۳❈
سپاه آورد یک بار و مرا دید
چنان کم دید دانم کم پسندید
ز پیش من به بدروزی چنان شد
که از خواری به گیتی داستان شد
❈۵۴❈
نه پنهان بود چنگ ما دو سالار
که دیگر گون توان کردن به گفتار
از آن پس کاو ز دست ما بیفتاد
چرا پینود بر ما این همه باد
❈۵۵❈
عجبتر زین ندیدم داستانی
دو تن ترسد ز بشکسته کمانی
چه ترساند مرا کاو بود ترسان
ندارد هیچ بخرد جنگم آسان
کامنت ها