فخرالدین اسعد گرگانی:بگفت این و به راه اگتاد شبگیر کمان شد مرو دایه جسته زو تیر
❈۱❈
بگفت این و به راه اگتاد شبگیر
کمان شد مرو دایه جسته زو تیر
جنان تیری که بودش راه پرتاب
ز مرو شایگان تا مرز گوراب
❈۲❈
چو اندر مرز گوراب آمد از راه
به صحرا پیشش آمد بی وفا شاه
بسان شیر خشم آلود تازان
به گوران و گوزنان و گرازان
❈۳❈
سپه در ره شد همچون حصاری
حصاری گشته در وی هر شکاری
ز بس در چرم ایشان آژده تیر
تو گفتی پروّر بودند نخچیر
❈۴❈
هوا پر باز بود و دشت پر سگ
شتابان هر دو از پرواز و از تگ
یکی کرده هوا را پر پرنده
دگر کرده زمین را پر درنده
❈۵❈
زرنگ خون رنگان کوه پر رنگ
چو سنگی کوه بر آهو شده تنگ
چو دایه دید رامین را به نخچیر
دلش گشت از جفای رام پر تیر
❈۶❈
کجا رامین چو او را دید در راه
نه از راهش بپرسید و نه از ماه
بدو گفت ای پلثد دیو گوهر
بد آموز و بداندیش و بد اختر
❈۷❈
مرا بفریفتی صد به نیرنگ
ز من بردی چو مستی هوش و فرهنگ
دگر بار آمدی چون غول ناگاه
که تا سازی مرا در راه گمراه
❈۸❈
نبیند نیز باد تو غبارم
نگیرد بیش دست تو مهارم
ترا بر گشت باید هم ازیدر
که هستت آمدن بی سود و بی بر
❈۹❈
برو با ویس گو از من چه خواهی
چرا سیری نیابی زین تباهی
ز کام دل بزه بسیار کردی
ز نام بد بلا بسیار خوردی
❈۱۰❈
کنون گاهست اگر پوزش نمایی
پشیمانی خوری نیکی فزایی
جوانی هردوان بر باد دادیم
دو گیتی بر سر کامی نهادیم
❈۱۱❈
بدین سر هردوان بد نام گشتیم
بدان سر هردوان بد کام گشتیم
اگر تو بر نخواهی گشت از این راه
ازین پس من نباشم با تو همراه
❈۱۲❈
اگر صد سال دیگر مهر کاریم
نگه کن تا به فرجامش چه داریم
پذیرفتیم من از روشن دلان پند
بخوردم پیش یزدان سخت سوگند
❈۱۳❈
به هر چیزی که آن بهتر ز گیهان
به خاک پاک و ماه و مهر تابان
که من با او نجویم نیز پیوند
بجز چونانکه بپسندد خداوند
❈۱۴❈
مرا پیوند با او باشد آنگاه
که آن ماه زمین را من بوم شاه
که داند سال رفته چند باشد
که با او مر مرا پیوند باشد
❈۱۵❈
مثال ما چنان آمد که گوید
خرا تو زی که تا سبزه بروید
همی تا من رسم با آن پری روی
بسا آبا که ژواهد رفت در جوی
❈۱۶❈
به امید کسی تا کی نشینم
که او را با دگر کس جفت بینم
همانا تیره گشتی روی خورشید
اگر او زیستی سالی به امید
❈۱۷❈
برین امید رفت از من جوانی
همی گویم دریغا زندگانی
دریغا کم جوانی بار بر بست
نماند از وی مرا جز باد در دست
❈۱۸❈
ز خوبی بود چون طاووس رنگین
ز سختی بود چون اروند سنگین
مرا بود او بهار زندگانی
ز خوبی چون نگار بوستانی
❈۱۹❈
به باد عشق ریزان شد بهارم
به دست غم سترده شد نگارم
چو هر سالی بهار آید به گلزار
بهار من نیاید جز یکی بار
❈۲۰❈
شد آن هنگام و آن روز جوانی
ککه من بر باد دادم زندگانی
اگر باشد خزان را طبع نوروز
مرا امروز باشد طبع آن روز
❈۲۱❈
نگر تا نیز بیهوده نگویی
ز پیری طبع برنایی نجویی
هم اکنون باز گرد و ویس را گوی
زنان را نیست چیزی بهتر از شوی
❈۲۲❈
ترا دادار شویی نیک دادست
که چرخ دولت و خورشید دادست
تو گر نیک اختری او را نگه دار
جز او هر مرد را کمتر به یاد آر
❈۲۳❈
کجا گر تو چنین بهروز باشی
به بهروزی جهان افروز باشی
شهت سالار باشد من برادر
جهانت بنده باشد بخت چاکر
❈۲۴❈
بدین سر در جهان باشی نکونام
بدان سر جاودان باشی رواکام
پس آنگه خشمناک از دایه بر گشت
به چشم دایه چون زندان شده دشت
❈۲۵❈
نه گرمی دید از گفتار رامین
نه خوبی دید از دیدار رامین
همی شد باز پس کور و پشیمان
گسسته جان پر دردش ز درمان
❈۲۶❈
اگر تیمار دایه بود چندین
که دید آن خواری از گفتار رامین
نگر تا چند بود آزار آن ماه
که دشمن گشت وی را دوست ناگاه
❈۲۷❈
وفا کشت و جفا آورد بارش
بدی کرد ارچه نیکی کرد یارش
رسول آمد ز دیده اشک ریزان
ز لبها گرد و از دل دود خیزان
❈۲۸❈
پیامی برده شیرین تر ز شکر
جواب آورده بران تر ز خنجر
سیا ابر آمد و بارید باران
نه باران بلکه زهر آلوده پیکان
❈۲۹❈
درخش آمد ز دوری بر دل ویس
سموم آمد ز خواری بر گل ویس
به شمشیر جفا شد دلش خسته
به زنجیر بلا شد جانش بسته
کامنت ها