گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

فخرالدین اسعد گرگانی:چه خواهی نیک‌تر زین ای صفاهان؟ که گشتی دار ملک شاه شاهان

❈۱❈
چه خواهی نیک‌تر زین ای صفاهان؟ که گشتی دار ملک شاه شاهان
همی رشک آرد اکنون بر تو بغداد که او را نیست آنچ ایزد ترا داد
❈۲❈
شهنشاهی چو سلطان معظم به پیروزی شه شاهان عالم
خداوندی چو بوالفتح مظفر ز سلطان یافته هم جاه و هم فر
❈۳❈
هم از تخمه بزرگ و هم ز دولت هم از پایه بلند و هم ز همت
هم از گوهر گزیده هم ز اختر هم از منظر ستوده هم ز مخبر
❈۴❈
چو مشرق بود اصلش هامواره بر آینده ازو ماه و ستاره
کنون زو آمده خواجه چو خورشید جهان در فرّ نورش بسته امید
❈۵❈
ز فتحش کنیت آمد وز ظفر نام ازیرا یافتست از هر دوان کام
جهان چون بنگری پیر جوانست عمید نامور همچون جهانست
❈۶❈
جوانست او به سال و بخت و رامش چو پیرست او به رای و عقل و دانش
خرد گر صورتی گردد عیانی دهد زان صورت فرخ نشانی
❈۷❈
کفش با جام باده شاخ شادیست و لیکن شاخ شادی باغ دادیست
ز نیکویی که دارد داد و فرمان همی وحی آیدش گویی زیزدان
❈۸❈
چنین باید که باشد هیبت و داد که نام بیم و بی دادی بیفتاد
به چشم عقل پنداری که جانست به گوش عدل پنداری روانست
❈۹❈
گذشته دادها نزدیک دانا ستم بودست دادش را همانا
چنان بودست و صفش چون سرابی که نه امید ماند زو نه آبی
❈۱۰❈
چو امرش از مظالم گه بر آید قصا با امرش از گردون در آید
امل گوید که آمد رهبر من اجل گوید که آمد خنجر من
❈۱۱❈
روان گشتی گر او فرمان بدادی که زُفت و بددل از مادر نزادی
چو من در وصف او گویم ثنایی و یا بر بخت او خوانم دعایی
❈۱۲❈
ثنا را می کند اقبال تلقین دعا را می کند جبریل آمین
اگر چه همچو ما از گل سرشتست به دیدار و به کردار او فرشتست
❈۱۳❈
اگر چه فخر ایران اصفهانست فزون زان قدر آن فخر جهانست
به درد دل همی گرید نشابور ازان کاین نامور گشتست ازو دور
❈۱۴❈
به کام دل همی خندد صفاهان بدان کز عدل او گشتست نازان
صفاهان بد چو اندامی شکسته شکست از فر او گردید بسته
❈۱۵❈
نباشد بس عجب کامسال هنوار درختش مدح خواجه آورد بار
وز انم عدل او باد زمستان نریزد هیچ برگی از گلستان
❈۱۶❈
همی دانست سلطان جهاندار که در دست که باید کردن این کار
گر او بیمار کردست اصفهان را همو دادش پزشک نیک دان را
❈۱۷❈
به جان تو که چون کارش ببیند مرو را از همه کس بر گزیند
سراسر ملک خود او را سپارد که به زو مهتری دیگر ندارد
❈۱۸❈
چنان خوش خو چنان مردم نوازست که گویی هر کس او را طبع سازست
ز خوی خوش بهار آرد به بهمن به تیره شب از طلعت روز روشن
❈۱۹❈
که و مه را چو بینی در سپاهان همه هستند او را نیک خواهان
که او جاوید به گیهان بماند همیدون بر سر ایشان بماند
❈۲۰❈
هران کاو کارها خواهد گشادن بباید بست گفتن راز دادن
همیدون پندهای پادشایی دو بهره باشد اندر پارسایی
❈۲۱❈
ز چیز مردمان پرخیز کردن طمع نا کردن و کمتر بخوردن
به لهو و آرزو مولع نبودن دل هر کس به نیکی برربودن
❈۲۲❈
سیاست را به جای خویش راندن به فرمان خدای اندر بماندن
همیشه با خردمندان نشستن سراسر پندشان را کار بستن
❈۲۳❈
به فریاد سبک مایه رسیدن ستمگر را طمع از وی بریدن
سراسر هر چه گفتم پارساییست ولیکن بندهای پادشاییست
❈۲۴❈
نه دیدم آن که گفتم نه شنیدم کجا افزونتر از خواجه ندیدم
چنین دارد که گفتم رسم و آیین بجز وی کس ندیدم با چنین دین
❈۲۵❈
نه چشم از بهر کین خویش دارد کجا از بهر دین و کیش دارد
چو باشد خشم او از بهر یزدان برو در ره نیابد هیچ شیطان
❈۲۶❈
جوانست و نجوید در جوانی ز شهوت کامهای این جهانی
اگر بندد هوا را یا گشاید ز فرمان خرد بیرون نیاید
❈۲۷❈
طریق معتدل دارد همیشه چنانچون بخردان را هست پیشه
نه بخشایش نه بخشش باز دارد ز هر کس کاو نیاز و آز دارد
❈۲۸❈
کجا در ملک او آسوده گشتند بدان شهری که چون نابوده گشتند
کسانی را که بد کردار بودند وز ایشان خلق پر آزار بودند
❈۲۹❈
گروهی جسته اندر شهر پنهان ز بیم جان یله کرده سپاهان
گروهی بسته در زندان به تیمار گروهی مهر گشته بر سر دار
❈۳۰❈
همه دیدند دههای صفاهان که یکسر چون بیابان بود ویران
ز دهها مردمان آواره گشته همه بی توشه بی پاره گشته
❈۳۱❈
چو نام او شنیدند آمدند باز ز کوهستان و خوزستان و شیراز
یکایک را به دیوان خواند و بنواخت بدادش گاو و تخم و کار او ساخت
❈۳۲❈
به دو ماه آن ولایت را چنان کرد که کس باور نکردی کاین توان کرد
همان دهها که گفتی چون قفارند کنون از خرّمی چون قندهارند
❈۳۳❈
به جان تو که عمری بر گذشتی به دست دیگری چونین نگشتی
به چندین بیتها کاو را ستودم به ایزد گر به وصفش بر فزودم
❈۳۴❈
نگفتم شعر جز در وصف حالش بگفتم آنچه دیدم از فعالش
یکی نعمت که از شکرش بماندم همین دیدم که او را مدح خواندم
❈۳۵❈
کجا از مدح او بهروز گشتم به کام خویشتن پیروز گشتم
شنیدی آن مثل در آشنایی که باشد آشنایی روشنایی
❈۳۶❈
مرا تا آن خداوند آشنا شد دلم روشنتر از روشن هوا شد
مرا تا آشنا شیر شکارست کبابم ران گور مرغزارست
❈۳۷❈
الا تا بر فلک ماهست و خورشید همیدون در جهان بیمست و امّید
همیشه جان او در خرّمی باد همیشه کام او در مردمی باد
❈۳۸❈
جهانش بنده باد و بخت رهبر زمانه چاکر و دادار یاور

فایل صوتی ویس و رامین بخش ۶ - گفتار اندر ستایش عمید ابو الفتح مظفر

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

منصور محمدزاده
2010-08-06T11:28:45
خواهشمند است این ابیات را به صورت زیر اصلاح فرمایید:نباشد بس عجب کامسال همواردرختش مدح خواجه آورد بارچنان خوش خو چنان مردم نوازستکه گویی هر کس او را طبع سازستز خوی خوش بهار آرد به بهمنبه تیره شب ز طلعت روز روشنکه و مه را چو بینی در سپاهانهمه هستند او را نیک خواهانکه او جاوید به گیهان بماندهمیدون بر سر ایشان بماندهرآن کاو کارها خواهد گشادنبباید بست گفتن راز دادنهمیدون پندهای پادشاییدو بهره باشد اندر پارساییز چیز مردمان پرهیز کردنطمع نا کردن و کمتر بخوردنبه لهو و آرزو مولع نبودندل هر کس به نیکی برربودنسیاست را به جای خویش راندنبه فرمان خدای اندر بماندنهمیشه با خردمندان نشستنسراسر پندشان را کار بستنبه فریاد سبک مایه رسیدنستمگر را طمع از وی بریدنسراسر هر چه گفتم پارساییستولیکن بندهای پادشاییستنه دیدم آن که گفتم نه شنیدمکجا افزونتر از خواجه ندیدمچنین دارد که گفتم رسم و آیینبجز وی کس ندیدم با چنین دیننه چشم از بهر کین خویش داردکجا از بهر دین و کیش داردچو باشد خشم او از بهر یزدانبرو در ره نیابد هیچ شیطانجوانست و نجوید در جوانیز شهوت کامهای این جهانیاگر بندد هوا را یا گشایدز فرمان خرد بیرون نیایدطریق معتدل دارد همیشهچنانچون بخردان را هست پیشهنه بخشایش نه بخشش باز داردز هر کس کاو نیاز و آز داردکجا در ملک او آسوده گشتندبدان شهری که چون نابوده گشتندکسانی را که بد کردار بودندوز ایشان خلق پر آزار بودندگروهی جسته اندر شهر پنهانز بیم جان یله کرده سپاهانگروهی بسته در زندان به تیمارگروهی مهر گشته بر سر دارهمه دیدند ده های صفاهانکه یکسر چون بیابان بود ویرانز ده ها مردمان آواره گشتههمه بی توشه و بی پاره گشتههمان ده ها که گفتی چون قفارندکنون از خرّمی چون قندهارندکجا از مدح او بهروز گشتمبه کام خویشتن پیروز گشتم---پاسخ: با تشکر از زحمت شما برای ذکر غلطهای چند بخش، متأسفانه شیوه‌ای که شما در ذکر اغلاط داشتید تصحیحش بسیار زمانبر بود و از عهدهٔ من خارج بود، چون باید شعر را کامل می‌خواندم تا محل بیتهایی را که ذکر می‌فرمودید پیدا کنم. لطفاً از این به بعد برای تصحیح غلطها، محل بیت مشکلدار (شمارهٔ بیت)، مورد غلط و درستش را ذکر کنید تا بدون نیاز به بازخوانی شعر بشود آن را تصحیح کرد.
خسرو یاوری کندری
2017-09-12T07:15:51
رباعی های منتسب به عمیدالملک کندری عجب تحفه هایی مرا شد به کام ز الطـاف سلطـان پختـه و خـــام یـکی ایـن جهـانم بـدادی و نـــــام دگـر آن جهـان را بـه تیـــغ خدام ***** تا بر سر قدرتی غلامت گردند چتری همگان به روی بامت گردند داد از پس فردایی که معزول شوی چون زهر هلاهلی به جامت گردند