فخرالدین اسعد گرگانی:چه خواهی نیکتر زین ای صفاهان؟ که گشتی دار ملک شاه شاهان
❈۱❈
چه خواهی نیکتر زین ای صفاهان؟
که گشتی دار ملک شاه شاهان
همی رشک آرد اکنون بر تو بغداد
که او را نیست آنچ ایزد ترا داد
❈۲❈
شهنشاهی چو سلطان معظم
به پیروزی شه شاهان عالم
خداوندی چو بوالفتح مظفر
ز سلطان یافته هم جاه و هم فر
❈۳❈
هم از تخمه بزرگ و هم ز دولت
هم از پایه بلند و هم ز همت
هم از گوهر گزیده هم ز اختر
هم از منظر ستوده هم ز مخبر
❈۴❈
چو مشرق بود اصلش هامواره
بر آینده ازو ماه و ستاره
کنون زو آمده خواجه چو خورشید
جهان در فرّ نورش بسته امید
❈۵❈
ز فتحش کنیت آمد وز ظفر نام
ازیرا یافتست از هر دوان کام
جهان چون بنگری پیر جوانست
عمید نامور همچون جهانست
❈۶❈
جوانست او به سال و بخت و رامش
چو پیرست او به رای و عقل و دانش
خرد گر صورتی گردد عیانی
دهد زان صورت فرخ نشانی
❈۷❈
کفش با جام باده شاخ شادیست
و لیکن شاخ شادی باغ دادیست
ز نیکویی که دارد داد و فرمان
همی وحی آیدش گویی زیزدان
❈۸❈
چنین باید که باشد هیبت و داد
که نام بیم و بی دادی بیفتاد
به چشم عقل پنداری که جانست
به گوش عدل پنداری روانست
❈۹❈
گذشته دادها نزدیک دانا
ستم بودست دادش را همانا
چنان بودست و صفش چون سرابی
که نه امید ماند زو نه آبی
❈۱۰❈
چو امرش از مظالم گه بر آید
قصا با امرش از گردون در آید
امل گوید که آمد رهبر من
اجل گوید که آمد خنجر من
❈۱۱❈
روان گشتی گر او فرمان بدادی
که زُفت و بددل از مادر نزادی
چو من در وصف او گویم ثنایی
و یا بر بخت او خوانم دعایی
❈۱۲❈
ثنا را می کند اقبال تلقین
دعا را می کند جبریل آمین
اگر چه همچو ما از گل سرشتست
به دیدار و به کردار او فرشتست
❈۱۳❈
اگر چه فخر ایران اصفهانست
فزون زان قدر آن فخر جهانست
به درد دل همی گرید نشابور
ازان کاین نامور گشتست ازو دور
❈۱۴❈
به کام دل همی خندد صفاهان
بدان کز عدل او گشتست نازان
صفاهان بد چو اندامی شکسته
شکست از فر او گردید بسته
❈۱۵❈
نباشد بس عجب کامسال هنوار
درختش مدح خواجه آورد بار
وز انم عدل او باد زمستان
نریزد هیچ برگی از گلستان
❈۱۶❈
همی دانست سلطان جهاندار
که در دست که باید کردن این کار
گر او بیمار کردست اصفهان را
همو دادش پزشک نیک دان را
❈۱۷❈
به جان تو که چون کارش ببیند
مرو را از همه کس بر گزیند
سراسر ملک خود او را سپارد
که به زو مهتری دیگر ندارد
❈۱۸❈
چنان خوش خو چنان مردم نوازست
که گویی هر کس او را طبع سازست
ز خوی خوش بهار آرد به بهمن
به تیره شب از طلعت روز روشن
❈۱۹❈
که و مه را چو بینی در سپاهان
همه هستند او را نیک خواهان
که او جاوید به گیهان بماند
همیدون بر سر ایشان بماند
❈۲۰❈
هران کاو کارها خواهد گشادن
بباید بست گفتن راز دادن
همیدون پندهای پادشایی
دو بهره باشد اندر پارسایی
❈۲۱❈
ز چیز مردمان پرخیز کردن
طمع نا کردن و کمتر بخوردن
به لهو و آرزو مولع نبودن
دل هر کس به نیکی برربودن
❈۲۲❈
سیاست را به جای خویش راندن
به فرمان خدای اندر بماندن
همیشه با خردمندان نشستن
سراسر پندشان را کار بستن
❈۲۳❈
به فریاد سبک مایه رسیدن
ستمگر را طمع از وی بریدن
سراسر هر چه گفتم پارساییست
ولیکن بندهای پادشاییست
❈۲۴❈
نه دیدم آن که گفتم نه شنیدم
کجا افزونتر از خواجه ندیدم
چنین دارد که گفتم رسم و آیین
بجز وی کس ندیدم با چنین دین
❈۲۵❈
نه چشم از بهر کین خویش دارد
کجا از بهر دین و کیش دارد
چو باشد خشم او از بهر یزدان
برو در ره نیابد هیچ شیطان
❈۲۶❈
جوانست و نجوید در جوانی
ز شهوت کامهای این جهانی
اگر بندد هوا را یا گشاید
ز فرمان خرد بیرون نیاید
❈۲۷❈
طریق معتدل دارد همیشه
چنانچون بخردان را هست پیشه
نه بخشایش نه بخشش باز دارد
ز هر کس کاو نیاز و آز دارد
❈۲۸❈
کجا در ملک او آسوده گشتند
بدان شهری که چون نابوده گشتند
کسانی را که بد کردار بودند
وز ایشان خلق پر آزار بودند
❈۲۹❈
گروهی جسته اندر شهر پنهان
ز بیم جان یله کرده سپاهان
گروهی بسته در زندان به تیمار
گروهی مهر گشته بر سر دار
❈۳۰❈
همه دیدند دههای صفاهان
که یکسر چون بیابان بود ویران
ز دهها مردمان آواره گشته
همه بی توشه بی پاره گشته
❈۳۱❈
چو نام او شنیدند آمدند باز
ز کوهستان و خوزستان و شیراز
یکایک را به دیوان خواند و بنواخت
بدادش گاو و تخم و کار او ساخت
❈۳۲❈
به دو ماه آن ولایت را چنان کرد
که کس باور نکردی کاین توان کرد
همان دهها که گفتی چون قفارند
کنون از خرّمی چون قندهارند
❈۳۳❈
به جان تو که عمری بر گذشتی
به دست دیگری چونین نگشتی
به چندین بیتها کاو را ستودم
به ایزد گر به وصفش بر فزودم
❈۳۴❈
نگفتم شعر جز در وصف حالش
بگفتم آنچه دیدم از فعالش
یکی نعمت که از شکرش بماندم
همین دیدم که او را مدح خواندم
❈۳۵❈
کجا از مدح او بهروز گشتم
به کام خویشتن پیروز گشتم
شنیدی آن مثل در آشنایی
که باشد آشنایی روشنایی
❈۳۶❈
مرا تا آن خداوند آشنا شد
دلم روشنتر از روشن هوا شد
مرا تا آشنا شیر شکارست
کبابم ران گور مرغزارست
❈۳۷❈
الا تا بر فلک ماهست و خورشید
همیدون در جهان بیمست و امّید
همیشه جان او در خرّمی باد
همیشه کام او در مردمی باد
❈۳۸❈
جهانش بنده باد و بخت رهبر
زمانه چاکر و دادار یاور
کامنت ها