فخرالدین اسعد گرگانی:اگر چرخ فلک باشد حریرم ستاره سر بسر باشد دبیرم
❈۱❈
اگر چرخ فلک باشد حریرم
ستاره سر بسر باشد دبیرم
هوا باشد دوات سیاهی
حروف نامه برگ و ریگ و ماهی
❈۲❈
نویسند این دبیران تا به محشر
امید و آرزوی من به دلبر
به جان تو که ننویسند نیمی
مرا جز هجر ننمایند بیمی
❈۳❈
مرا خود بأ فراقت خواب ناید
و گر آید خیالت در رباید
چنان گشتم درین هجران که دشمن
ببخشاید همی چون دوست بر من
❈۴❈
به گریه گه گهی دل را کنم خوش
همی آتش کشم گویی به آتش
نشانم گرد هر چیزی به گردی
کنم درمان هر دردی به دردی
❈۵❈
من از هجران تو با غم نشسته
تو با بدخواه من خرم نشسته
بگرید چون ببیند دیدهء من
مهار دسإت اندر دست دشمن
❈۶❈
تو گویی آتشست این درد دوری
که خود چیزی نسوزد جز صبوری
نیاید خواب در گرما همه کس
در آتش چون شود راحت مرا بس
❈۷❈
من آن سروم که هجران تو بر کند
به کام دشمانان از پای بفگند
کنون آن کم تو دیدی سرو بالا
به بستر در فتاده گشته دو تا
❈۸❈
هما لانم چو مهر دل نمایند
مرا گه گه بپرسیدن در آیند
اگر چه گرد بالینم نشینند
چنانم از نزاری کم نبینند
❈۹❈
به طناصی همی گویند هر بار
مگر بیمار ما رفتست به شکار
تنم را آرزومندی چنان کرد
که از دیدار بیننده نهان کرد
❈۱۰❈
به ناله می بدانستند حالام
کنون نتوانم از سستی که نالم
اگر مرگ آید و سالی نشیند
به جان تو که شخص منم نبیند
❈۱۱❈
به هجر اندر همین یک سود بینم
که از مرگ امینم تا من چنینم
مرا اندوه چون کهسار گشست
ره صبرم برو دشوار هشست
❈۱۲❈
مبادا هر گز از دردم رهایی
اگر من صبر دارم در جدایی
شکیبایی در آن دل چون بماند
که جز سوزنده دوزخ را نماند
❈۱۳❈
دلی کاو شد تهی از خون خود نیز
درو آرام چون گیرد دگر چیز
دروغست آنکه جان در تن ز خونست
مرا خون نیست جانم مانده چونست
❈۱۴❈
نگارا تا تو بودی در بر من
تنم چون شاخ بود و گل بر من
سزد گر بی تو سوزم بر آذر
که خود سوزد همه کس شاخ بی بر
❈۱۵❈
تو تا رفتی برفت از من همه کام
نه دیدارت همی یابم نه آرام
جدا شد کام من تا تو جدایی
نیاید باز تا تو باز نایی
❈۱۶❈
بیاشفست با من روزگارم
تو گویی با فلک در کار زارم
جهانم بی تو آشفته یکسر
چو باشد بی امیر آشفته لشکر
❈۱۷❈
چنان در هجر بر من بگذرد روز
که در صسرا بر آهو بگذرد یوز
اگر گریم بدین تیمار نیکوست
گرستن بر چنین حالی نه آهوست
❈۱۸❈
منم بی یار وز دردم بسی یار
منم بی کار وز عشقم بسی کار
نیابم بی تو کام اینجهانی
هماما کم تو بودی زندگانی
❈۱۹❈
بکشتیدر دلم تخم هوایت
کنون آبش ده از جوی وفایت
ببین روی مرا یک بار دیگر
نگر تا در جهان دیدی چنین زر
❈۲۰❈
اگر چه دشمنی با من به کینی
ببخشایی چو روی من ببینی
اگر چه بی وفا بد سگالی
به درد من تو از من بیش نالی
❈۲۱❈
مرا گویند بیماری و نالان
طبیبی جوی تا سازدت درمان
اگر درمان بیمار از طبیبست
مرا خود درد و آزار از طبیبست
❈۲۲❈
طبیب من خیانت کرد با من
بماند از غدر او این درد با من
مرا تا باشد این درد نهانی
ترا جویم که درمانم تو دانی
❈۲۳❈
به دیدار تو باشم آرزومند
ندارم دل نادیدنت خرسند
نیم از بخت و از دادار نومید
که باز آید مرا تابنده خورشید
❈۲۴❈
اگر خورشید روی تو بر آید
شب تیمار و رنج من سر اید
ببخشاید مرا دیرینه دشمن
چه باشد گر ببخشایی تو بر من
❈۲۵❈
چه باشد گر به من رحم آوری تو
که نه از دشمن دشمنتری تو
گر این نامه بخانی باز نایی
به بی رسمی بر تو گوایی
کامنت ها