فخرالدین اسعد گرگانی:الا ای ابر گرینده به نوروز بیا گریه ز چشم من بیاموز
❈۱❈
الا ای ابر گرینده به نوروز
بیا گریه ز چشم من بیاموز
اگر چون اشک من باشدت باران
جهان گردد به یک بارانت ویران
❈۲❈
همی بارم چنین و شرم دارم
همی خواهم که صد چندین ببارم
بدین غم در خورد چندین وزین بیش
و لیکن مفلسی آید مرا پیش
❈۳❈
گهی خوناب و گاهی خون بگریم
چو زین هردو بمانم چون بگریم
هر آن روزی که زین هر دو بمانم
به جای خون ببارم دیدگانم
❈۴❈
مرا چشم از پی دیدنت باید
و گر دیده نباشد بی تو شاید
بگریم تا کنم هامون چو دریا
منالم تا کنم چون سرمه خارا
❈۵❈
عفااللّه زین دو چشم سیل بارن
که در روزی چنین هستند یارن
نه چون صبرند عاصی گشته بر من
و یا چون دل شده بدخواه دشمن
❈۶❈
به چونین روز جوید هر کسی یار
مرا یاران ز من گشتند بیزار
اگر صبرست با من نیست هم پشت
و گر بختست خود بختم مرا کشت
❈۷❈
مرا دل در بلا ماندست ناکام
کنون صبرم به دل کردست پیغام
که من صبرم یکی شاخ بهشتی
مرا بردی و در دوزخ بکشتی
❈۸❈
دلا تو دوزخی پر آتش و دود
ازیرا من ز تو بگریختم زود
دل تا جان تو بر تو و بالست
مرا از صبر نالیدن محالست
❈۹❈
به هر دردی که باشد صبر نیکوست
به چونین حال صبر از عاشق آهوست
نخواهم روی صبرم را که بینم
بهل تا هم به بی صبری نشینم
❈۱۰❈
تو از من رفته ای یار دلارام
مرا در خور نباشد صبر و ارام
اگر خرسند گردم در جدایی
ز من باشد نشان بی وفایی
❈۱۱❈
من اندر کار تو کردم دل و جان
تو دانی هر چه خواهی کن بدیشان
هر آن عاشق که کار مهر ورزد
دو صد جان پیش وی نانی نیرزد
❈۱۲❈
چنین باید که باشد مهر کاری
چنین باید که باشد دوستداری
اگر درد من از جور تو آید
همی تا این فزاید آن فزاید
❈۱۳❈
به نیکی یاد باد آن روزگاری
که بود اندر کنارم چون تویاری
قصا در خواب بود و بخت بیدار
بد اندیش اندک و احید بسیار
❈۱۴❈
جهان ایست کار دارد جاویدانه
خوشی برّد به شمشیر زمانه
ترا از چشم من ناگه ببرید
دو چشمم زین بریدن خون بیارید
❈۱۵❈
ازیرا خون همی بارم ز دیده
که خون آید ز اندام بریده
مرا بی روی تو ناله ندیمست
دریغ هجر در جانم مقیمست
❈۱۶❈
ز درد من همه همسایگانم
فغان برداشتند از بس فغانم
همی گویند ازین ناله بیاسای
دل ما سوختی بر ما ببخشای
❈۱۷❈
به گیتی عاشقان بسیار دیدیم
به چون تو مستمندی زار دیدیم
مرا بگذاشت آن بت روی جانان
چو آتش را به دشت اندر شبانان
❈۱۸❈
مرا تنها بماند اینجا به خواری
چو خان راه مرد رهگذاری
نه بس بود آنکه از پیشم سفر کرد
که رفت اندر سفر یار دگر کرد
❈۱۹❈
اگر نالم همی بر داد نالم
که اینست از جفای دوست حالی
دلم گوید مرا از بس که نالی
به ناله یر نالان را همالی
❈۲۰❈
به تخت کامرانی بر نشسته
چو نخچیرم به چنگ شیر خسته
اگر زین آمد ای عاشق ترا درد
که یارت در سفر یار دگر کرد
❈۲۱❈
ندانی تو که یارت هست خورشید
همه کسی را به خورشیدست امید
گهی نزدیک باشد گه ز تو دور
ترا و دیگران را زو رسد نر
❈۲۲❈
نگارا من ز دلتنگی چنانم
که خود با تو چه می گویم ندانم
به سان مادرم گم کرده فرزند
ز غم بر دل دو صد کوه دموند
❈۲۳❈
چو دیوانه به کوه و دشت پویان
ز هر سو در جهان فرزند جویان
ندارم آگهی از درد و آزار
اگر ناگه مرا بر دل خلد خار
❈۲۴❈
عجب دارم که بر من چون پسندی
جنین زاری و چونین مستمندی
به چندین کز تودیدم رنج و آزار
اگدلم ندهد که نالم پیش دادار
❈۲۵❈
بترسم از قصای آسمانی
نیام کرد بر تو دل گرانی
ز بس خواری که هجر آرد برویم
ز ز دلتنگی همین مایه بگویم
❈۲۶❈
ترا بی من مبادا شادمانی
مرا بی تو مبادا زندگانی
کامنت ها