فخرالدین اسعد گرگانی:نگارا سرو قدا ماهرویا بهشتی پیکرا زنجیر مویا
❈۱❈
نگارا سرو قدا ماهرویا
بهشتی پیکرا زنجیر مویا
ز بی رحمی مرا تا کی نمایی
دریغ دوری و درد جدایی
❈۲❈
به جان تو که این نامه بخوانی
یکایک حالهای من بدانی
مداد و خون دل در هم سرشتم
پس آنگه این جفا نامه نوشتم
❈۳❈
جفا نامه نهادم نام نامه
که بر وی خون همی بارید خامه
چو یاد آمد مرا آن بی وفایی
که از تو دیده ام روز جدایی
❈۴❈
ز هفت اندام من اتش بر افروخت
قلمها را در انگشتم همی سوخت
چو بی تدبیر و بی چاره بماندم
ز دیده بر قلم باران فشاندم
❈۵❈
بدین چاره رهانیدم قلم را
نبشتم قصهء جان دژم را
ببین این حرفهای پژمریده
همه نقته بریشان خون دیده
❈۶❈
خط نامه چو بخت من سیاهست
همان نونش چو پشت من دو تا هست
جهان حلقه شده بر من چو میمش
امید من شکسته همچو جیمش
❈۷❈
مرا چون لام نامه قد دوتاست
ترا همچون الفها قامت راست
من و تو هر دو خواهم مست و خرم
بسان لام الف پیچاده بر هم
❈۸❈
جفایت گشت پیشه ای جفا جوی
چو کاف نامه بن بسته یکی کوی
همی گویم که از پیشت گذر نیست
ترا زین کوی بن بسته خبر نیست
❈۹❈
سر نامه به نام کردگارست
خداوندی که بر ما کامگارست
در مهر تو بر من او گشادست
وفا در جان من هم او نهادست
❈۱۰❈
به کار خویش یاور کردم او را
و با نامه شفیع آوردم او را
اگر دانی شفیع و یاوردم را
ببخشای این دل بی داورم را
❈۱۱❈
نه دارم من شفیع از ایزدم بیش
نه خواهشگر فزون از نامهء خویش
تو از من پیش ازین زنهار جستی
ز باغ عارصم گلنار جستی
❈۱۲❈
اگر من سر در آوردم به دامت
پذیرفتم همه گونه پیامت
تو نیز اکنون نکن محکم کمانی
به دل یاد آر مهر سالیانی
❈۱۳❈
چو این نامه بخوانی زان بیندیش
که نازر گرگ بود و جان تو میش
کنون از چنگ گرگ من برستی
چو گرگ اندر کنار من نشستی
❈۱۴❈
چو این نامه بخوانی زان به یاد آر
که بختت خفته بود و عشق من مار
کنون از خواب خوش بیدار گشتی
منت خفته شدم تو مار گشتی
❈۱۵❈
بخوان این نامه با زنهار چندین
نگر تا دیده ام آزار چندین
من آن یارم چنان بر تو گرامی
که کردیم با تو چندان شاد کامی
❈۱۶❈
من آن یارم چنان بر تو نیازی
که کردم با تو چندان عشق بازی
کنون نامه همی باید نوشتن
بدین بیچارگی خرسند گشتن
❈۱۷❈
در آن جایی که بودم شاه و مهتر
ز بخت بد شدستم خوار و کهتر
مرا بینید وز من پند گیرید
دگر در مهر خواهش مه پذیرید
❈۱۸❈
مرا بینید هر که هوشیارید
دگر مهر کسان در دل مکارد
نگارا خود ترا ان سرزنش بس
که باشد در جهان نام تو ناکس
❈۱۹❈
چونه هر که این نامه بخواند
وزین نامه نهان ما بداند
مرا گوید عفااللّه ای وفادار
که چندین جست مهر بی وفا یار
❈۲۰❈
ترا گوید جزا اللّه ای جفا جوی
که خود در تو نبود از مردمی بوی
رسید این نامهء دلبر به پایان
مرا با تو سخن مانده فراوان
❈۲۱❈
بسنالیدم بسی از روزگاران
هنوز این نیست یکّی از هزاران
عتابم با تو هرگز سر نیاید
وزین گفتار کامم برنیاید
❈۲۲❈
همی تا با تو گویم یافته گفتار
روم لابه کنم در پیش دادار
شوم فریاد خوانم بر در آن
که نه حاجب بود او را نه دربان
❈۲۳❈
ازو خواهم نه از تو روشنایی
وزو جویم نه از تو آشنایی
دری کار بست بر من او گشاید
گشاینده جز اویم کس نباید
❈۲۴❈
ببرم دل ز هر چیزی وزو نه
که او از هر چه در گیتی مرا به
کامنت ها