فخرالدین اسعد گرگانی:نویسنده چو از نامه بپرداخت به جای آورد هر چاری که بشناخت
❈۱❈
نویسنده چو از نامه بپرداخت
به جای آورد هر چاری که بشناخت
چو مشکین کرد مشکین نوک خامه
به نوک خامه مشکین کرد نامه
❈۲❈
گرفت آن نامه را ویسه ز مشکین
بمالیدش بدان دو زلف مشکین
به یک فرسنگ بوی نامهء ویس
همی شد همچو بوی جامهء ویس
❈۳❈
پس آنگه خواند آذین را بر خویش
بدو گفت ای به من شایسته چون خویش
اگر بودی تو تا امروز چاکر
ازین پس باشی آزاده برادر
❈۴❈
به جاه اندر ترا انباز دارم
به مهر اندر ترا همراز دارم
ترا خواهم فرستاده به رامین
مرا در خورتر از جان و جهان بین
❈۵❈
تو فرزندی مرا رامین خداوند
عزیز دل خداوندست و فرزند
مکن در ره درنگ و زود بشتاب
چو باد دی مهی و تیر پرتاب
❈۶❈
که من زین پس به راهت چشم دارم
گهی روز و گهی ساعت شمارم
چنان کن کت نبیند دوست و دشمن
به رامین بر پیام و نامهء من
❈۷❈
درودش ده ز من بیش از ستاره
بگو ای ناکس زنهار خواره
من از تو بد کنش آن رنج دیدم
که درد مرگ را صد ره چشیدم
❈۸❈
فرامش کردی آن سوگند و زنهار
که خوردی بامن و کردی دو صد بار
چه آن سوگند و چه باد گذاری
چه آن زنهار و چه ابر بهاری
❈۹❈
تو آن کردی بدین مسکین دل من
که هر گز نه کند دشمن به دشمن
یکایک آنچه کردی پیشت آیاد
به جابی کت نیاید کس به فریاد
❈۱۰❈
تو پنداری که بامن کردی این بد
به جان من که کردی با تن خود
نشانه شد روانست سرزنش را
که بگزید از کنشها این کنش را
❈۱۱❈
کجا این را به نکته بر شمارند
پس از ما بر نگارستان نگارند
چرا از دوستان دل بر گرفتی
چرا از دشمنان دلبر گرفتی
❈۱۲❈
مرا چون اژدها بر جان گزیدی
چو در شهر کسان جانان گزیدی
کجا یابی تو چون من دوستداری
چو شاهنشاه موبد شهریاری
❈۱۳❈
به خوشی چون خراسان جایگاهی
چو مرو شایگان محکم پناهی
گرامش کردی آن نیکی که دیدی
ز من وز شه به هر کامی رسیدی
❈۱۴❈
ز شاهی بود موبد را یکی نام
ترا بود آن دگر گونه همه کام
چو بر گنجش همه فرمان مرا بود
به گنج اندر همه چیزی ترا بود
❈۱۵❈
تو بر خوردی ز گنج شاهوارش
چنان کز ساز و رخت بی شمارش
ستوران جز گزیده نه نشستی
کمرها جز گرانمایه نبستی
❈۱۶❈
نپوشیدی مگر دیبای صد رنگ
ز چین آورده نیکو تر ز ارژنگ
نخوردی می جز از یاقوت رخشان
چو مریخ از میان مهر تابان
❈۱۷❈
ز بت رویان ستاره پیشکارت
چو ویسه آفتاب اندر کنارت
چنین حال و چنین مال و چنین جای
دلاویز و دل افروز و دلارای
❈۱۸❈
بدل کردی مرا آخر چه بودت
به جای این زیان چندست سودت
نکردی سود و مایه بر فشاندی
نبردی هیج و بی مایه بماندی
❈۱۹❈
قصا برداشت از پیش تو صد گنج
کنون دانگی همی جوبی به صدرنج
چه نادانی که این مایه ندانی
که از بسیار نیکی بر زیانی
❈۲۰❈
بدل داری ز هر چیزی یکی چیز
چنان کز زر بدل دارند ارزیز
به جای سیم ناب و زر خود روی
بدل دادت زمانه آهن و روی
❈۲۱❈
به جای ناز و مهرت رنج و کینه
به جای در خوشاب آبگینه
به جای آب رویت آب جویست
به جای مشک نابت خاک کویست
❈۲۲❈
عجب دارم اگرتو هوشمندی
چنین بد خویشتن را چون پسندی
گلی کاو با تو بسیاری نپاید
بدین سان دل درو بستن چه باید
❈۲۳❈
گلی به یا گلستانی شکفته
گلش نیکوتر از ماه دو هفته
چو آذین سربسر پیغام بشنید
همان گه باد پایی خنگ بگزید
❈۲۴❈
به بلا و به پهنا کوه پیکر
به رفتار و به پویه باد صرصر
به کوه اندر چو سیلاب رونده
به دشت اندر چو عفریت دونده
❈۲۵❈
به بلا بر شدی همچون پلنگان
به دریا در شدی مثل نهنگان
به پای او چه کهسار و چه هامون
به چشم او چه دریا و چه جیحون
❈۲۶❈
به پشتش بر سوار آسوده در راه
چنان بودی که مرد خفته برگاه
بیابان را چو نامه در نوشتی
چو پرنده به گردون بر گذشتی
❈۲۷❈
به راه اندر نه خوردش بود و نه خواب
به دو هفته ز مرو آمد به گوراب
کامنت ها