فخرالدین اسعد گرگانی:نوشته یافتم اندر سمرها ز گفت راویان اندر خبرها
❈۱❈
نوشته یافتم اندر سمرها
ز گفت راویان اندر خبرها
که بود اندر زمانه شهریاری
به شاهی کامگاری بختیاری
❈۲❈
همه شاهان مرو را بنده بودند
ز بهر او به گیتی زنده بودند
نوشته یافتم اندر سمرها
ز گفت راویان خبرها
❈۳❈
به پایه بت تراز گردنده گردون
به مال افزونتر از کسری و قارون
گه بخشش چو ابر نوبهاری
گه کوشش چو شیر مرغزاری
❈۴❈
به بزم اندر چو خورشید در فشان
به رزم از پیل و از شیران سرافشان
شده کیوان ز هفتم چرخ یارش
به کام نیکخواهان کرده کارش
❈۵❈
ز هشتم چرخ هرمزد خجسته
وزیرش بود دل در مهر بسته
سپهدارش ز پنجم چرخ بهرام
که تا ایّام را پیش او کند رام
❈۶❈
جهان افروز مهر از چرخ رابع
به هر کاری بُدی او را متابع
شده ناهید رخشانش پرستار
چو روز روشنش کرده شب تار
❈۷❈
دبیر او شده تیر جهنده
ازین شد امر و نهی او رونده
به مهرش دل نهاده مهر تابان
به کین دشمان او شتابان
❈۸❈
شده رایش به تگ بر ماه گردون
شده همت ز مهر و ماهش افزون
جهان یکسر شده او را مسخّر
ز حدّ باختر تا حّد خاور
❈۹❈
جهانش نام کرده شاه موبد
که هم موبد بُد و هم بخرد رد
همیشه روزگارش بود نوروز
به هر کاری همیشه بود پیروز
❈۱۰❈
همه ساله به جشن اندر نشستی
چو یکساعت دلش بر غم نخستی
همیشه کار او می بود ساغر
ز شادی فربه از اندوه لاغر
❈۱۱❈
یکی جشن نو آیین کرده بُد شاه
که بُد در خورد آن دیهیم و آن گاه
نشسته پیشش اندر سر فرازان
به بخت شاه یکسر شاد و نازان
❈۱۲❈
چه خرّم جشن بود اندر بهاران
به جشن اندر سراسر نامداران
ز هر شهری سپهداری و شاهی
ز هر مرزی پریروییّ و ماهی
❈۱۳❈
گزیده هر چه در ایران بزرگان
از آذربایگان وز ریّ و گرگان
همیدون از خراسان و کهستان
ز شیراز و صفاهان و دهستان
❈۱۴❈
چو بهرام و رهام اردبیلی
گشسپ دیلمی شاپور گیلی
چو کشمیر یل و چون نامی آذین
چو ویروی دلیر و گُرد رامین
❈۱۵❈
چو زرد آن رازدار شاه کشور
مرو را هم وزیر و هم برادر
نشسته در میان مهتران شاه
چنان کاندر میان اختران ماه
❈۱۶❈
به سر بر افسر کشورگشایان
به تن بر زیور مهتر خدایان
ز دیدارش دمنده روشنایی
چو خورشید جهان فرّ خدایی
❈۱۷❈
به پیش اندر نشسته جنگجویان
ز بالا ایستاده ماهرویان
بزرگان مثل شیران شکاری
بتان چون آهوان مرغزاری
❈۱۸❈
نه آهو می رمید از دیدن شیر
نه شیر تند گشت از دیدنش سیر
قدح پر باده گردان در میان شان
چنان کاندر منازل ماه رخشان
❈۱۹❈
همی بارید گلبرگ از درختان
چو باران درم بر نیکبختان
چو ابری بسته دود مُشک سوزان
به رنگ و بوی زلف دلفروزان
❈۲۰❈
ز یکسو مطربان نالنده بر مُل
دگر سو بلبلان نالنده بر گل
نکوتر کرده می نوشین لبان را
چو خوشتر کرده بلبل مطربان را
❈۲۱❈
به روی دوست بر دو گونه لاله
بتان را از نکویی وز پیاله
اگر چه بود بزم شاه خرّم
دگر بزمان نبود از بزم او کم
❈۲۲❈
کجا در باغ و راغ و جویباران
ز جام می همی بارید باران
همه کس رفته از خانه به صحرا
برون برده همه ساز تماشا
❈۲۳❈
ز هر باغی و هر راغی و رودی
به گوش آمد دگر گونه سرودی
زمین از بس گل و سبزه چنان بود
که گفتی پر ستاره آسمان بود
❈۲۴❈
ز لاله هر کسی را بر سر افسر
ز باده هر یکی را بر کف اخگر
گروهی در نشاط و اسپتازی
گروهی در سماع و پایبازی
❈۲۵❈
گروهی میخوران در بوستانی
گروهی گلچنان در گلستانی
گروهی بر کنار رودباری
گروهی در میان لالهزاری
❈۲۶❈
بدانجا رفته هر کس خرّمی را
چو دیبا کرده کیمخت زمی را
شهنشه نیز هم رفته بدین کار
به زینتها و زیورهای شهوار
❈۲۷❈
به پشت ژنده پیلی کوه پیکر
گرفته کوه را در زرّ و گوهر
به گردش زنده پیلان ستوده
به پرخاش و دلیری آزموده
❈۲۸❈
ز بس سیم و ز بس گوهر چو دریا
اگر دریا روان گردد به صحرا
به پیش اندر دونده بادپایان
سمِ پولادشان پولادسایان
❈۲۹❈
پسِ پشتش بسی مهد و عماری
بدو در ماهرویان حصاری
به زیر بار تازی استرانش
غمی گشته ز بار گوهرانش
❈۳۰❈
ز هر کوهی گرانتر بود رختش
ز هر کاهی سبکتر بود تختش
به چندان خواسته مجلس بیاراست
نماندش ذرّه ای آنگه که برخاست
❈۳۱❈
همه بخشیده بود و بر فشانده
به خورد و داد کام خویش رانده
چنین برخور ز گیتی گر توانی
چنین بخش و چنین کن زندگانی
❈۳۲❈
کجا نه زُفت خواهد ماند نه راد
همان بهتر که باشی راد و دلشاد
بدین سان بود یک هفته شهنشاه
به شادی و به رامش گاه و بیگاه
❈۳۳❈
پریرویان گیتی هامواره
شده بر بزمگاه او نظاره
چو شهرو ماهدخت از ماه آباد
چو آذربادگانی سرو آزاد
❈۳۴❈
ز گرگان آبنوش ماه پیکر
همیدون از دهستان ناز دلبر
ز ری دینارگیس و هم زرینگیس
ز بوم کوه شیرین و فرنگیس
❈۳۵❈
ز اصفاهان دو بت چون ماه و خورشید
خجسته آب ناز و آب ناهید
به گوهر هر دوان دخت دبیران
گلاب و یاسمن دخت وزیران
❈۳۶❈
دو جادو چشم چون گلبوی و مینوی
سرشته از گل و می هر دو را روی
ز ساوه نامور دخت کنارنگ
کزو بردی بهاران خوشی و رنگ
❈۳۷❈
همیدون ناز و آذرگون و گلگون
به رخ چون برف و بر وی ریخته خون
سهی نام و سهی بالا زن شاه
تن از سیم و لب از نوش و رخ از ماه
❈۳۸❈
شکر لب نوش از بوم هماور
سمن رنگ و سمن بوی و سمن بر
ازین هر ماهرویی را هزاران
به گرد اندر نگارین پرستاران
❈۳۹❈
بنان چین و ترک و روم و بربر
بنفشه زلف و گل روی و سمن بر
به بالا هر یکی چون سرو آزاد
به جعد زلف همچون مورد و شمشاد
❈۴۰❈
یکایک را ز زرّ ناب و گوهر
کمرها بر میان و تاج بر سر
ز چندان دلبران و دلنوازان
به رنگ و خوی طاووسان و بازان
❈۴۱❈
به دیده چون گوزن رودباری
شکاری دیدهشان شیر شکاری
نکوتر بود و خوشتر شهربانو
به چشم و لب روان را درد و دارو
❈۴۲❈
به بالا سرو و بار سرو خورشید
به لب یا قوت و در یاقوت ناهید
رخ از دیبا و جامه هم ز دیبا
دو دیبا هر دو در هم سخت زیبا
❈۴۳❈
لبان از شکر و دندان ز گوهر
سخن چون گوهر آلوده به شکر
دو زلف عنبرین از تاب و از خم
چو زنجیر و زره افتاده در هم
❈۴۴❈
دو چشم نرگسین از فتنه و رنگ
تو گفتی هست جادویی به نیرنگ
ز مُشک موی او مَرغول پنجاه
فرو هشته ز فرقش تا کمرگاه
❈۴۵❈
ز تاب و رنگ مثل ریزش زاج
ز سیم آویخته گسترده بر عاج
کجا بنشست ماه بانوان بود
کجا بگذشت شمشاد روان بود
❈۴۶❈
زمین دیبا شده از رنگ رویش
هوا مشکین شده از بوی مویش
ز رنگ روی گل بر خاک ریزان
ز تاب موی عنبر باد بیزان
❈۴۷❈
هم از رویش خجل باد بهاری
هم از مویش خجل عود قماری
چو گوهر پاک و بی آهو و در خور
و لیک آراسته گوهر به زیور
❈۴۸❈
برو زیباتر آمد زرّ و دیبا
که بی آن هردوان خود بود زیبا
کامنت ها