فخرالدین اسعد گرگانی:جوابش داد ویس ماه پیکر جوابی همچو زهر آلوده خنجر
❈۱❈
جوابش داد ویس ماه پیکر
جوابی همچو زهر آلوده خنجر
برو راما امید از مرو بردار
مرا و مرو را نابوده پندار
❈۲❈
مکن خواهش چو دیگربار کردی
ببر این دود چون آتش ببری
مرا بفریفتی یک ره به گفتار
کنون بفریفت نتوانی دگر بار
❈۳❈
چو بشکستی وفا و عهد و سوگند
چه باید این فسون و رشته و بند
برو نیرنگ هم با گل همی ساز
وفا و مهر هم با او همی باز
❈۴❈
اگر چه هوشیاری و سخن دان
نیم من نیز ناهشیار و نادان
تو زین افسونها بسیار دانی
به پیش هر کسی بسیار خوانی
❈۵❈
ترا دیدم بسی و آزمودم
فسونت نیز بسیاری شنودم
دلم بگرفت ازین افسون شنیدن
فسون جادوان بسیار دیدن
❈۶❈
مرا بس زین فسوس وزین فسونت
وزین بازارهای گونه گونت
نخواهم جستن از موبد رهایی
نه با او کرد خواهم بی وفایی
❈۷❈
درین گیتی به من شایسته خود اوست
که با آهوی من دارد مرا دوست
نه روز دوستی را خوار گیرد
نه روزی بر سر من یار گیرد
❈۸❈
مرا یکدل همیشه دوستدارست
نه چون تو ده دل زنهار خوارست
کنون دارد بلورین جام در دست
به کام دل همیشه شاد و سرمست
❈۹❈
نشست خوش ز بهر شاه باید
ترا هر جا که باشد جای شاید
همی ترسم که آید در شبستان
گلش را رفته بیند از گلستان
❈۱۰❈
مرا جوید نیابد خفته بر جای
به کار من دگر ره بد کند رای
شود آگه ازین کار نمونه
وزین بفسرده مهر باژ گونه
❈۱۱❈
نخواهم کاو بیازارد دگر بار
که پس با او به جان باشد مرا کار
بس است آن بیم و آن سختی که دیدم
وزو صد ره امید از جان بریدم
❈۱۲❈
چه دیدم زان همه سختی کشیدن
چه دیدم زان همه تلخی چشیدن
چه دارم زان همه زنهار خواری
بگر بد نامی و نومیدواری
❈۱۳❈
هم آزرده شد از من شهریارم
هم آزرده شد از من کردگارم
جوانی بر سر مهرت نهادم
دو گیتی را به نام بد بدادم
❈۱۴❈
ز حسرت می بسایم دست بردست
که چیزی نیستم جز باد در دست
سخن چندان که گویم سر نیاید
ترا زین شاخ برگ و بر نیاید
❈۱۵❈
ازین در کامدی نومید بر گرد
به بیهوده مکوب این آهن سرد
شب از نیمه گذشت و ابر پیوست
دمه بفزود و دود برف بنشست
❈۱۶❈
کنون بر خویشتن کن مهربانی
برو تا بر تنت ناید زیانی
شبت فرخنده باد و روز فرخ
همیشه یار تو گل نام گل رخ
❈۱۷❈
بمانادش به گیتی با تو پیوند
چنان کت زو بود پنجاه فرزند
چو ویس او را زمانی سرزنش کرد
به نادیدنش دل را خوش منش کرد
❈۱۸❈
ز روزن باز گشت و روی بنهفت
نه بارش داد و نه دیگر سخن گفت
نه دایه ماند بر روزن نه بانو
گسسته شد ز درد رام دارو
❈۱۹❈
به کوی اندر بماند آزاده رامین
به کام دشمنان بی کام و غمگین
همه چیزی گرفته جای و آرام
ابی آرام مانده خسته دل رام
❈۲۰❈
همی نالید پیش کرد گارش
گه از بخت سیاه و گه ز یارش
همی گفت ای خدای پاک و دانا
توی بر هر چه خود خواهی توانا
❈۲۱❈
هنی بینی مرا بیچاره مانده
ز خویش و آشنا آواره مانده
به که بر میش و بز را جایگاهست
به هامون گور و آهو را پناهست
❈۲۲❈
مرا ایدر نه آرامست و نه جای
برین خسته دلم هم تو ببخشای
که من نومید ازیدر بر نگردم
و گر نومید بر گردم نه مردم
❈۲۳❈
اگر باید همی مردن به ناچار
همان بهتر که میرم بر در یار
بداند هر که در آفاق باری
که یاری داد جان از بهر یاری
❈۲۴❈
گر این برف و دمه شمشیر بودی
جهنده باد ببر و شیر بودی
ازیدر باز پس ننهاد می گام
مگر آنگه که جانم یافتی کام
❈۲۵❈
دلا تو آن دلی کز پیل و از شیر
نترسیدی هم از ژوپین و شمشیر
چرا ترسی کنون از باد باران
که خود هر دو ترا هستند یاران
❈۲۶❈
نه باد ارم همه سال از دم سرد
نه ابر آرم ز دود جان پر درد
اگر باز آمدی آن ماه رخشان
مرا چه برف بودی چه گل افشان
❈۲۷❈
و گر گشتی لبم بر لبش پیروز
مرا کردی کنار خویش جان بوز
نبودی هیچ غم از ابر و بادم
شدی اندوه این طوفان ز یادم
❈۲۸❈
همی گفت این سخت رامین بیدل
بمانده تا به زانو رخش در گل
همه شب چشم رامین اشک ریزان
هوا بر رخش او کافور بیزان
❈۲۹❈
همه شب رخش در باران شده تر
به برف اندر سوار از رخش بدتر
همه شب ابر گریان بر سر رام
همه شب باد پیچان در بر رام
❈۳۰❈
قبا و موزه و رانینش بر تن
ز سر تا پای بفسرده چو آهن
همه شب ویس گریان در شبستان
به ناخن پاک بشخوده گلستان
❈۳۱❈
همه گفت این چه برف و این چه سرماست
کزیشان رستخیز ویس برخاست
الا ای ابر گریان بر سر رام
ترا خود شرم ناید زان گل اندام
❈۳۲❈
به رنگ زعفران کردی رخانش
بسان نیل کردی ناخنانش
ز بخشودن همی بر وی بنالی
و لیکن تو بدین ناله و بالی
❈۳۳❈
مبار ای ابر و یک ساعت بیاسای
مرا تیمار بر تیمار مفزای
الا ای باد تاکیتند باشی
چه باشد گر زمانی کند باشی
❈۳۴❈
نه آن بادی که از وی بوی بردی
جهان از بوی او خوش بوی کردی
چرا اکنون نبخشانی بر آن تن
کزو خوشی برد نسرین و سوسن
❈۳۵❈
الا ای ژرف دریای دمنده
تو باشی پیش رامین همچو بنده
ترا هر چند گوهرهاست رخشان
نیی چون دست رامین گوهر افشان
❈۳۶❈
حسد بردی بر آن شاه سواران
فرستادی به دست میغ باران
سلاح تو همین باران و آبست
سلاح او همه پولاد نابست
❈۳۷❈
گر او امشب رها گردد ازیدر
بینبارد ترا از گرد لشکر
چه بی شرمم چه بانیرنگ و دستان
که آسوده نشستم در شبستان
❈۳۸❈
تنی پرورده اندر خز و دیبا
بماند در میان برف و سرما
رخ آزاده رامین هست گلزار
بود سرما به برگ گل زیان کار
کامنت ها