فخرالدین اسعد گرگانی:دل رمامین ز گفتارش بپیچید هم اندر دل جوابش را بسیچید
❈۱❈
دل رمامین ز گفتارش بپیچید
هم اندر دل جوابش را بسیچید
جوابش داد رامین گفت ماها
ز غم خواهد مرا کردن تباها
❈۲❈
ندانم گرت من طرار چون مهر
که صبر از دل ربانا گونه از چهر
چنان آسان رباید دل ز هشیار
که از مستان رباید کیسه طرار
❈۳❈
تنم گر پیر شد مهرم نشد پیر
نوای نو توان زد بر کهن زیر
مرا مهر تو در تن جان پاکست
ز پیری جان مردم را چه باکست
❈۴❈
مکن بر من فسوس مهر بسیار
که بیماری نخواهد مإرد بیمار
مزن طعنه مرا گر تو درستی
که نه من خواستم از بخت سستی
❈۵❈
نیاب من به روی خود بدیدی
در فس بی نیازی بر کشیدی
چرا راز دلم با تو نمودم
چرا تیمار جان خود فزودم
❈۶❈
دلیرم من به راز دل نودن
دلیری تو به جان و دل ربودن
مبادا کس که بنماید دلخویش
که پس چون روز من روز آیدش پیش
❈۷❈
نگارا گر تو گشتی بر بتان مه
تو خود دانی که مهتر دادگر به
کنون کز مهتری گشتی توانگر
به حال مردم درویش بنگر
❈۸❈
اگر من گشتی از مهرت گنهگار
نیم چندین ملامت را سزاوار
همی تا آز باشد بر جهان چیر
نگردد جان مردم از گنه سیر
❈۹❈
گنه کرد آدم اندر پاک مینو
هر آیینه منم از گوهر او
سیه سررا گنه بر سر نبشتست
گنهگاریش در گوهر سرشتست
❈۱۰❈
نه دانش روی بر تابد قصا را
نه مردی دست بر پیچد بلا را
چه آن کار بی خرد باشد چه بخرد
نخواهد خویستن را هیچ کس بد
❈۱۱❈
گناه دی بشد با دی ز دستم
تو فردا بین که مهرت چون پرستم
به مهر اندر کنم تدبیر فردا
که دی را در نیابد هیچ دانا
❈۱۲❈
اگر بشکستم اندر مهر پیمان
بجز پوزش نمودن نیست درمان
در آن شهری چرا آرام گیرند
که عذری در گناهی نه پذیرند
❈۱۳❈
اگر پوزش نکو باشد کهتی
نکوتر باشد آمروزش ز مهتر
بیامروز این گناهی را که کردم
که دیگر گرد او هرگز نگردم
❈۱۴❈
اگر زلت نبودی کهتران را
نبودی عفو کردن مهتران را
ز تو دیدم فراوان خوب کاری
مگر بخشایش و آمروزگاری
❈۱۵❈
گنه کردم ز بهر آزمایش
که چون داری در آمروزش نمایش
گناهم را بیامروز و چنین دان
که نیکی گم نگردد در دو گیهان
❈۱۶❈
جزای من بس است این شرمساری
بلای من بس اوت این بردباری
من اندر برف و باران ایستاده
تو چشم مردمی بر هم نهاده
❈۱۷❈
ز بی رحمت دل و بی آب دیده
زبانی همچو شمشیری کشیده
مهی گویی ترا هر گز ندیدم
و گر دیدم امید از تو بریدم
❈۱۸❈
نگارینا مجو از من جدایی
همه چیزی همی جو جز رهایی
به جان این زهر نتوانم چشیدی
به دل این باز نتوانم کشیدن
❈۱۹❈
اگر باشد دلم از سنگ خادا
نداند کرد با هجرت مدارا
ز هجرانت بترسد وز بلا نه
ترا خواهد ز یزدان و مرا نه
کامنت ها