فخرالدین اسعد گرگانی:سمن بر ویس گفت ای بی خرد رام نداری از خردمندی به جز نام
❈۱❈
سمن بر ویس گفت ای بی خرد رام
نداری از خردمندی به جز نام
جفا بر دل زند خشت گرانس
بماند جاودان بر دل نشانش
❈۲❈
جفای تو مرا بر دل بماندست
چنان کز دل وفای تو بر اندست
نباشد با کسی هم کفرو هم دین
نگنجه در دلی هم مهر و هم کین
❈۳❈
چو یاد آرد ز صد هونه جفایت
نماند در دلی بوی وفایت
تو خود دانی که من با تو چه کردم
به امید وفا چه رنج بردم
❈۴❈
پس آنگه تو به جای من چه کردی
بکشتی و انچه کشتی خود بخوردی
برفتی بر سرم یاری گزیدی
نکو کردی تو خود اورا سزیدی
❈۵❈
جزین از تو چه آید که کردی
که همچون کرگسان مردار خوردی
زهی داده ستور و بستده خر
ترا همچون منی کی بود در خور
❈۶❈
ترا چون جای شور و ریگ شایستن
سرا و باغ فرمودن چه بایست
گمان بردم که تو شیر شکاری
نگیری جز گوزن مرغزاری
❈۷❈
ندانستم که تو روباه پیری
به صد حیله یکی خر گوش گیری
چرا چون شسته بودی خویشتن پاک
فشاندی بر تنت خاکستر و خاک
❈۸❈
چرا بگذاشتی جام می و شیر
نهادی پیش خود جام سک و سیر
چرا بر خاستی از فرش نیسان
نشستی بر پلاس و شال خلقان
❈۹❈
نه بس بود آنکه از شهرم برفتی
به شهر دشمنان مأوا گرفتی
نه بس بود آنگه دیگر یار کردی
مرا زی دوست و دشمن خوار کردی
❈۱۰❈
نه بس بود آنکه چون نامه نبشتی
سخن با خون من در هم سرشتی
ابا چندین جفا و خشم و آزار
نهادی بار زشتی بر سر بار
❈۱۱❈
چو دایه پیش تو آمد براندی
سگ و جادو و پر دستانش خواندی
تو طراری و پر دستان به دایه
توی جادو توی بسیار مایه
❈۱۲❈
تو او را غرچه و نادان گرفتی
فریب جادوان با او بگفتی
هم او را هم مرا دستان نهادی
هزاران داغمان بر جان نهادی
❈۱۳❈
توی صحاک دیده جادوی نر
که هم نیزنگ سازی هم فسونگر
تو کردی بی وفایی ما نکردیم
تو خوردی زینهار و ما نخوردیم
❈۱۴❈
ببودی چند گه خرم به گوراب
کنون باز آمدی با چشم پر آب
همی گویی سخنهای نگارین
درونش آهنین بیرونش زرین
❈۱۵❈
منم آن نو شکفته باغ صد رنگ
که تو بر من بگفتی آن همه ننگ
منم آن گلشن شهوار نیکو
که در چشم تو بودم یکسر آهو
❈۱۶❈
منم آن چشمه کز من آب خوردی
چو خوردی چشمه را پر خاک کردی
کنون از تشنگی بردی بسی تاب
شتابان آمدی کز من خوری آب
❈۱۷❈
نبایستی ز چشمه آب خوردن
چو خوردی چشمه را پر خاک کردن
و یا اکنون که کردی چشمه را خوار
نیاری آب او خوردن دگر بار
کامنت ها