فخرالدین اسعد گرگانی:سمن بر ویس گفت ای بی وفا رام گرفتار بلا گشتی سرانجام
❈۱❈
سمن بر ویس گفت ای بی وفا رام
گرفتار بلا گشتی سرانجام
چنین باشد سرانجام گنهگار
شود روزی به دام اندر گرفتار
❈۲❈
نبید حورده ناید باز جامت
همیدون مرغ جسته باز دامت
به مرو اندر کنون بی خانه ای تو
ز چندین دوستان بیگانه ای تو
❈۳❈
نه هرگز یابی از من خوشی و کام
نه اندر مرو یابی جای آرام
پس آن بهتر که بیهوده نگویی
به شوره در گل و سوسن نجویی
❈۴❈
چو از دست تو شد معشوق پیشین
به شادی با پسین معشوق بنشین
ترا چون گل دلارا می نشسته
چرا باشی بدین سان دلشکسته
❈۵❈
سرای موبد و ایوان موبد
همایون باد بر مهمان موبد
چنان مهمان که با فرهنگ باشد
نه چون تو جاودانی ننگ باشد
❈۶❈
مبادا در سرایش چون تو مهمان
که نز وی شرم داری نه ز یزدان
مرا از تو دریغ آید همی راه
ترا چون آورد در خانهء شاه
❈۷❈
تو ارزانی نیی اکنون به کویم
چگونه باشی ارزانی به رویم
ترا هرچند کز خانه برانم
همی گویی من اینجا میهمانم
❈۸❈
توی رانده چو از ده روستایی
که آن ده را سگالد کدخدایی
چو از خانه برفتی در زمستان
ندانستی که باشد برف و باران
❈۹❈
چرا این راه را بازی گرفتی
نهیب عشق طنازی گرفتی
نه مروت خانه بد نه ویسه دمساز
چرا کردی زمستان راه بی ساز
❈۱۰❈
ترا نادان دل تو دشمن آمد
چرا از تو ملامت بر من آمد
چه نیکو گفت با جمشید دستور
به دانان مه شیون باد و مه سور
❈۱۱❈
چو نه سلار بودی نه سپهدار
دلم را روز و شب بودی نگهدار
کنون تا مهتر و سلار گشتی
بیکباره ز من بیزار گشتی
❈۱۲❈
علم بر در زدی از بی نیازی
همی کردی به من افسوس و بازی
کنون از من همی جان بوز خواهی
به دی مه در همی نوروز خواهی
❈۱۳❈
چو کام و ناز باشد نه مرایی
چو باد و برف باشد زی من آیی
امید از من ببر ای شیر مردان
مرا آزاد کن از بهر یزدان
کامنت ها