فخرالدین اسعد گرگانی:به پاسخ گفت رامین دلازار مکن ماها مرا چندین میازار
❈۱❈
به پاسخ گفت رامین دلازار
مکن ماها مرا چندین میازار
نه بس بود آنکه از پیشم براندی
نه بس آن تیر کم در دل نشاندی
❈۲❈
نه بس چندین که آب من ببردی
نه بس چندین که ننگم بر شمردی
مزن تیر جفا بر من ازین بیش
که کردی سربسر جان و دلم ریش
❈۳❈
چه رنج آید ازین بدتر به رویم
که تو گویی دریغست از تو کویم
چرا بخشایی از من رهگذاری
که این ایوان موبد نیست باری
❈۴❈
سزد گر سنگدل خوانمت و دشمن
که راه شایگان بخشایی از من
گذار شهر و راه دشمن و دوست
ز یار خویش بخشودن نه نیکوست
❈۵❈
نه تو گفتی خداوندان گرهنگ
بمانند آشتی را جای در جنگ
چرا تو آشتی در دل نداری
مگر چون ما سرشت از گل نداری
❈۶❈
کنون گر تو نخواهی گشت خشنود
وفا رفت از میان و بودنی بود
مرا زیدر بیاید رفت ناچار
بمانده بی دل و بی صبر و بی یار
❈۷❈
ز دو زلفت مرا ده یادگاری
ز واشامه مرا ده غمگساری
یکی حلقه به من ده زان دو زنجیر
که گیرد جان بر نا و دل پیر
❈۸❈
مگر جانم شود رسته به بویت
چنان چون گشته تن خسته به کویت
مگر چون جان من یابد رهایی
ترا هم دل بگیرد در جدایی
❈۹❈
شنیدستم که شب آبستن آید
نداند کس که فردا زو چه زاید
کامنت ها