فخرالدین اسعد گرگانی:دگر ره گفت رامین ای سمنبر دلم را هم تو دادی هم تو می بر
❈۱❈
دگر ره گفت رامین ای سمنبر
دلم را هم تو دادی هم تو می بر
چه باشد گر تو از من سیر گشتی
همان کین مرا در دل بکشتی
❈۲❈
مرا در دل نیاید از تو سیری
ندارم بر جفا جستن دلیری
ز تو تندی و از من خوش زبانی
ز تو دشنام و از من مهربانی
❈۳❈
به آزار تو روی از تو نتابم
که من چون تو یکی دیگر نیابم
اگر تو بر کنی یک چشمم از سر
به پیش دستت آرم چشم دیگر
❈۴❈
مرا چندین به ژشتی نام بردی
چنان دانم که خوبی یاد کردی
مرا نفرین تو چون آفرینست
که گفتارت به گوشم شکرینست
❈۵❈
اگر چه در سخن آزار جویی
ز تندی سربسر دشنام گویی
خوش آید هر چه تو گویی به گوشم
تو گویی بانگ مطرب می نیوشم
❈۶❈
چو تو خامش شوی گویم چه بودی
که دیگر باره آزاری نمودی
به گفتاری زبان بر گشادی
و گر چه مر مرا دشمان دادی
❈۷❈
بدان گفتار کم در مان نمایی
دلم را هم بدان دردی فزایی
اگر چه بینم از تو درد و خواری
همی دارم امید رستگاری
❈۸❈
همی گویم مگر خشنود گردی
زیان دوستی را سود گردی
منم امشب نگارا چون یکی کس
که شیرش پیش باشد پیلش از پس
❈۹❈
دلش باشد ز بیم هر دو خسته
بلا بر وی ز هر سو راه بسته
گر اینجایم تو خود با من چنینی
که همچون دشمنام با من به کینی
❈۱۰❈
و گر بر گردم از پیشت ندانم
که جان از برف و باران چون رهانم
میان این دو پتیاره بماندم
ز دو پتیاره بیچاره بماندم
❈۱۱❈
اگر چه مرگ باشد آفت تن
به چونین جای باشد راحت من
کنون گر مگر جانم در ربودی
مرا زو درد دل یکباره بودی
❈۱۲❈
اگر چه مرگ جانم را بخستی
تنم باری ازین سختی برستی
تنم در آب دیده غرقه گشست
جهان بر من چو زجف حلقه گشست
❈۱۳❈
دلم داری در آن زلف معنبر
ندانم چون روم بیدل ازیدر
کامنت ها