فخرالدین اسعد گرگانی:بشد دایه سبک چون مرغ پران نه از بادشد زیان و نه ز باران
❈۱❈
بشد دایه سبک چون مرغ پران
نه از بادشد زیان و نه ز باران
دلی کز مهر باشد ناشکیبا
نه از سرما بترسد نه ز گرما
❈۲❈
به ره برف را گلبرگ پنداشت
به رامین در رسید او را فروداشت
سمن بر ویس چون سروی گرازان
تن چون برفش اندر برف تازان
❈۳❈
فروغ آفتاب آمد ز رویش
نسیم نوبهار آمد ز بویش
به تازه شب جهان شد روز روشن
میان برف کرد از روی گلشن
❈۴❈
خجل شد برف از آن اندام سیمین
همیدون باد از آ زلفین مشکین
نه چون اندام او بد برف زیبا
نه چون زلفین او بد باد بویا
❈۵❈
ز چشمش بر زمین گوهر فشان بود
ز مویش بر هوا عنبر فشان بود
تو گفتی حور بی فرمان رصوان
ز ناگه از بهشت آمد به گیهان
❈۶❈
بدان تا جان رامین را رهاند
ز بخت او را به کام دل رساند
چو آمد پیش او شد گش و نازان
بدو گفت ای چراغ سرفرازان
❈۷❈
سرشت هر گلی همچون گل تست
نهاد هر دلی همچون دل تست
همه کس را بپیچد دل ز آزار
همه کس را جفا سخت آید از یار
❈۸❈
همه کس کام و عیش خویش خواهد
اگر چه بیش دارد بیس حواهد
چنان کاکنون جفای من ترا بود
ز پیش این جفای تو مرا بود
❈۹❈
دلت را گر جفای من حزین کرد
جفای تو دلم را همچنین کرد
نگر تا خویشتن را چه پسندی
به هر کس آن پسند ار هوشمندی
❈۱۰❈
جهان گه دوست باشد گاه دشمن
گهی بر تو بتابد گاه بر من
اگر دشمن به کامت باشد امروز
به کام دشمنان باشی تو یک روز
❈۱۱❈
کسی کام چون تو باشد زشت کردار
به گفتاری چرا گردد دلازار
نگر تا تو بجای من چه کردی
به زشتی نام خوبم چند بردی
❈۱۲❈
بجز کردار نا خوبت چه دیدم
نگر تا چند ناخوبی شنیدم
ز ناخوبی نهادی بار بر بار
ز بی مهری فزودی کار بر کار
❈۱۳❈
نه بس بود آنکه از پیمان بگشتی
برفتی با دگر کس مهر کشتی
و گر چاره نبود از مهر کشتن
چه بایست آن چنان نامه نبشتن
❈۱۴❈
ز ویس و دایه بیزاری نمودن
به رسوایی و زشتی بر فزودن
چه بفزودت بدان زشتی که کردی
مرا چندین به زشتی بر شمردی
❈۱۵❈
اگر شرمت نبود از نیک یارت
همان شرمت نبود از کردگارت
نه با من خورده ای صد بار سوگند
که هرگز نشکنی در مهر پیوند
❈۱۶❈
اگر شاید ترا سوگند خوردن
پس آن سوگند را به دروغ کردن
چرا از من نشاید باز گفتن
ترا بد گوهر و بد ساز گفتن
❈۱۷❈
جإا کردی چنین وارونه کردار
که ننگست ار بگویندش به گفتار
تو نشنیدی که شد کردار مردم
نکوهیده پی گفتار مردم
❈۱۸❈
بدان زشتست آهو کش بگویند
ازیرا بخردان آهو نجویند
چو نتوانی ملمنتها کشیدن
نباید جز سلامت بر گزیدن
❈۱۹❈
نگر کن در همه روزی به فرداش
مکن بد تا نرنجی از مکافاش
اگر جنگ آوری کیفر بری تو
و گر کاسه زنی کوزه خورد تو
❈۲۰❈
تباهی گر بکاری بدروی تو
فزونی گر بگوئ بشنوی تو
اگر کشتی کنون بارش درودی
و گر گفتی کنون پاسخ شنودی
❈۲۱❈
چنین نازک مباش ای شیر مردان
چنین از ما عنان را بر مگردان
مشو دلتنگ بر من کت سزا نیست
به هر حالی گناه تو مرا نیست
❈۲۲❈
همان دردی که تو ما را نمودی
روا باشد که تو نیز آزمودی
گنه تو کرده ای تو خشم گیری
نگویی تا که دادت این دلیری
❈۲۳❈
تو داور باش و پیدا کن گناهم
که پوزش می ندانم بر چه خواهم
نگویی بر تن پاکم چه آهوست
و یا از روی و مویم چه نه نیکوست
❈۲۴❈
هنوزم قدّ چون سروست گل بار
هنوزم روی چون ماهست گلنار
هنوزم هست سنبل عنبر آگین
هنوزم هست شکر گوهر آگین
❈۲۵❈
هنوزم بر رخان لاله ست و نسرین
هنوزم در دهان زهره ست و پروین
فروغ آفتاب آید ز رویم
نسیم نوبهار آید ز بویم
❈۲۶❈
چه آهو دانی اندر من نگویی
بجز یکتادلی و راستگویی
به گاه دوستداری دوستدارم
به گاه سازگاری سازگارم
❈۲۷❈
نه با خوبی ز یک مادر بزادم
نه با آزادگی از یک نژادم
نه شهرو را منم شایسته فرزند
نه خوبان را منم زیبا خداوند
❈۲۸❈
مرا زیبد به گیتی نام خوبی
که دارد تاب زلفم دام خوبی
مرا در زیر هر مویی بر اندام
هزاران دل فتادستند در دام
❈۲۹❈
گل رویم بود همواره بر بر
سر زلفم همه ساله معنبر
اگر روی مرا بیند بهاران
فرو ریزد ز شرم از شاخساران
❈۳۰❈
نبینی چون رخانم هیچ گلنار
همیشه تازه و خوشبوی بر بار
نبینی چون لبانم هیج شکر
به دلها بر ز جان و مال خوشتر
❈۳۱❈
گر از مهر و وفایم سیر گشتی
بساط دوستی را در نوشتی
جوانمردی کن و پنهان همی دار
مکن یکباره یار خویش را خوار
❈۳۲❈
به خسم اندر بکن لختی مدارا
مکن بد مهری خویش آشکارا
نه هر کس کاو خورد باگوشت نان را
به گردن باز بندد استخوان را
❈۳۳❈
خردمند آن کسی را مرد خواند
که راز دل نهفتن به تواند
نداند راز او پیراهن اوی
نه موی آگاه باشد بر تن اوی
❈۳۴❈
تو نیز این دشمنی در دل همی دار
مرا منمای چندین خشم و آزان
مبند از کینه راه شادمانی
مکش یکباره شمع مهربانی
❈۳۵❈
مبُر از مهر چو من دلفروزی
مگر مهرم به کار آیدت روزی
جهان هرگز به حالی بر نپاید
پس هر روز روز دیگر آید
❈۳۶❈
اگر کین آمدت زان مهر بسیار
مگر مهر آید از کینه دگر بار
چنان کاندر پس گرماست سرما
دگر ره از پس سرماست گرما
کامنت ها