اسدی توسی:به فرخ ترین فال گیتی فروز سپه راند از آمل شه نیمروز
❈۱❈
به فرخ ترین فال گیتی فروز
سپه راند از آمل شه نیمروز
سوی شیرخانه به شادی و کام
که خوانی ورا بلخ بامی به نام
❈۲❈
به کیلف شد از بلخ گاه بهار
وزان جایگه کرد جیحون گذار
همه ماورالنهر تا مرز چین
شمردندی آن گاه توران زمین
❈۳❈
از آموی و زم تا به چاچ و ختن
ز شنگان و ختلان شهان تنبهتن
ز نزل و علف هر کجا یافتند
ببردند و با هدیه بشتافتند
❈۴❈
بدان گه سمرقند کرده بنود
زمیناش به جز خاک خورده بنود
سپهبد همی راند تا شهر چاچ
ز گردش بزرگان با تخت و عاج
❈۵❈
دهی دید خوش، دل بدو رام کرد
ستاره زد آن جا و آرام کرد
برآسود یک هفته و بود شاد
به دل داد نخچیر و شادی بداد
❈۶❈
میان ده اندر دژی بد کهن
کس آغاز آن را ندانست و بن
برآمد یکی بومهن نیم شب
تو گفتی زمین دارد از لرزه تب
❈۷❈
یکی گوشه دژ نگونسار شد
چهل دیگ رویین پدیدار شد
همه دیگها سرگرفته به گل
چو دیدند پر زر بد آن هر چهل
❈۸❈
به هر یک درون خرمنی زرّ ناب
درخشنده چون اخگر و آفتاب
سپهدار برداشت پاک آنچه بود
بر آن ده بسی نیکویها فزود
❈۹❈
وزآنجا سپه راند و بشتافت تفت
به شادی به شهر سپنجاب رفت
بدان مرز هرچ از بزرگان بّدند
دگر کارداران و دهقان بدند
❈۱۰❈
ستایش کنان پاک رفتند پیش
همه ساخته هدیه ز اندازه بیش
سپه برد از آن مرز و شد شادوچیر
بسی کوه پیش آمدش سردسیر
❈۱۱❈
همه کان گهر بد دل سنگ و خاک
ز زرّ و مس و آهن و سیم پاک
یکی خانه بر هر که از خاره سنگ
بر افراز غاری رهش تار و تنگ
❈۱۲❈
ز نوشادر آن خانهها پربخار
که بردندی از وی به هر شهریار
از آن سیم و زر لشکر و پیلوان
ببردند چندان که بدشان توان
❈۱۳❈
سپهبد کجا شد همی مژده داد
ز فرّخ فریدن با فرّ و داد
که بستد ز ضحاک شاهنشهی
جهان شد ز بیداد و از بد تهی
❈۱۴❈
ز شادی رخ دهر شاداب کرد
گذر بر سر آب شاداب کرد
چو از رود بگذشت بفکند رخت
چهان پر گل و سبزه دید و درخت
❈۱۵❈
میان گل و سوسن و مرغزار
روان چشمه اب بیش از هزار
ز گل دشت طاووس رنگین شده
از ابر آسمان پشت شاهین شده
❈۱۶❈
به آواز بلبل گشاده دهن
دریده گل از بانگ او پیرهن
لب چشمهها بر شخنشار و ماغ
زده صف سمانه همه دشت و راغ
❈۱۷❈
پر از مرغ مَرغ و گل سرخ و زرد
ز ناژ و ز بید و هم از روز گرد
سراینده سار و چکاوک ز سرو
چمان بر چمنها کلنگ و تذور
❈۱۸❈
پراکنده با مشکدم سنگخوار
خروشان به هم شارک و لاله سار
ز هر سو رَم آهو و رنگ و غرم
ز دلها دم کل زداینده گرم
❈۱۹❈
همان جا به نخچیر با باز و یوز
ببد هفتهای شاد و گیتی فروز
بزرگان آن مرز ز اندازه بیش
شدندش ز هر مرز با نزل پیش
کامنت ها