اسدی توسی:چو در کشورش پهلوان سپاه در و دشت زد خیمه بیراه و راه
❈۱❈
چو در کشورش پهلوان سپاه
در و دشت زد خیمه بیراه و راه
نویسنده را گفت هین خامه گیر
به خاقان، یکی نامه کن بر حریر
❈۲❈
بخوانش به فرمانبری پیش باز
بگو باژ بپذیر، یا رزم ساز
به دست دبیر اندرون شد قلم
یکی ابر زرین کش از مشک نم
❈۳❈
همی تاخت اشک گلاب و عبیر
ز صحرای سیمین ز دریای قیر
چو غواص زی درّ داننده راه
همیزد به دریای معنی شناه
❈۴❈
هر آن در که شایسته دیدی درست
بسفتی به الماس دانش نخست
چو سفتی برو مشک برتاختی
وز اندیشهاش رشتهها ساختی
❈۵❈
همه نامه از در فرهنگ و هوش
بیاراست چون تخت گوهر فروش
به نام جهان داور آغاز کرد
که از تیره شب روز را باز کرد
❈۶❈
گران ساخت خاک وسبک باد پاک
روان گرد گردون و آرام خاک
گهرها نگارید و تنها سرشت
سپردن رهش بر خردها نوشت
❈۷❈
که گیتی به شاه آفریدون سپرد
بدو سیرت بد ز کشور ببرد
ز ضحاک ناپاک بستند شهی
برای فریدون با فرّهی
❈۸❈
نبشته شد این نامه دلفروز
ز گرشاسب فرخ شه نیمروز
به خاقان یغر شاه توران زمین
که مهرست شاهی و نامش نگین
❈۹❈
بدان ای سزا پیشگاه بلند
که اختر یکی رأی روشن فکند
سپهر از دل هر بربود درد
ز چهر شهی بخت بزدود گرد
❈۱۰❈
جهان نوعروسی گرانمایه شد
شهی تاجش و داد پیرایه شد
زمانه نگاریدش از فرّ و چهر
ستاره نثار آوریدش سپهر
❈۱۱❈
زدین جامه کرد ایزد اندر برش
فلک زایمنی کله زد بر سرش
چو این نوعروس از دَرگاه شد
فریدون فرخ بر او شاه شد
❈۱۲❈
به فرّ کیی و اختر خوب و بخت
ز ضحاک تازی ستد تاج و تخت
برآمد به مه دین یزدان پاک
سر جاوییها فروشد به خاک
❈۱۳❈
از ایران کنون من به فرمان شاه
بدین مرز آن برکشیدم سپاه
که ایی به فرمانبری شاه را
بوی خاکبوس آن کیی گاه را
❈۱۴❈
نخست از تو خواهیم پرداختن
پس آن گه به فغفور چین تاختن
بدین نامه سر تا به سر پند تست
به کار آری ار، بخت پیوند تست
❈۱۵❈
چو خواندی ز پیش آی پرداخته
همه راه نزل و علف ساخته
سزا باژ بپذیر و هدیه بساز
و گرنه به جنگ آر لشکر فراز
❈۱۶❈
گه رزم پیروزی او را سزاست
که بر دین کند رزم بر راه راست
چو پردخته شد نامه را مهر کرد
فرستاد گردی شتابان چو گرد
❈۱۷❈
فرستاده چون پیش شه شد، زمین
به رخسارگان رفت و کرد آفرین
به اسپ سخن داد پیشاش لگام
بر آهخت تیغ پیام از نیام
❈۱۸❈
به میدان دانش سواری گرفت
چو بشنید شه بردباری گرفت
بدو گفت شاه تو از تخک کیست
بهنزدیک او رسم ضحاک چیست
❈۱۹❈
چه ورزد از آیین دین کم و بیش
چه گوید ز یزدان و از راه کیش
چنین داد پاسخ که شه را نخست
خرد باید و رأی و راه درست
❈۲۰❈
کف راد و داد و نژاد و گهر
نکوکاری و راستگویی و فر
فریدون شه را بدینسان هزار
هنر هست و هم یاری از روزگار
❈۲۱❈
فزونزان بهکوه اندروننیست سنگ
که درگنج او گوهرست رنگرنگ
رهش دین یزدان کیومرثی
نژاد و بزرگیش طهمورثی
❈۲۲❈
به دل کیش ضحاک را دشمنست
بهنزدش چه اوی و چه اهریمنست
بد و نیک از ایزد شناسد درست
یکی داندش هم به دین درست
❈۲۳❈
جهان گوید ایزد پدید آورید
همو بازگرداندش ناپدید
به پول چنیود که چون تیغ تیز
گذارست و هم نامه و رستخیز
❈۲۴❈
بپرسد خدای از همه خوب و زشت
بدان راست دوزخ، بهان را بهشت
برش پارسا مرد نامی ترست
هم از زر دانش گرامی ترست
❈۲۵❈
چنانست دادش که روباه پیر
برد بچه را تا دهد شیر شیر
چو بشنید خاقان پسندید و گفت
گراین هست شاه ترا نیست جفت
❈۲۶❈
ولیکن چو پرسیدم از تو بسی
بمان تا بپرسم ز دیگر کسی
اگر چند فرزند چون دیو زشت
بود نزد مادر چو حور بهشت
❈۲۷❈
هنر آن پسندیدهتر دان و بیش
که دشمن پسندد به ناکام خویش
نباید که شاهان پژوهش کنند
مرا همچو غمران نکوهش کنند
❈۲۸❈
برآساس یک هفته تا روی کار
ببینیم و پاسخ کنیم آشکار
بفرمود کاخی سزاوار اوی
بسازند درخور همه کار اوی
کامنت ها