اسدی توسی:وز آن روی جرماس و جنگی قلا چو ماندند بی جان به چنگ بلا
❈۱❈
وز آن روی جرماس و جنگی قلا
چو ماندند بی جان به چنگ بلا
ز هر در خبر نزد فغفور شد
دژم گشت و ز آرام دل دور شد
❈۲❈
یکی هفته با درد و با سوک بود
از آن پس تکین تاش را خواند زود
دوباره چهل بار بیور هزار
گزین کرد گُردان خنجر گذار
❈۳❈
برایشان ز خویشان دو سالار کرد
دو صد پیل با هر یکی بار کرد
شتابنده فرمود تا رزم ساز
همه پیش گرشاسب رفتند باز
❈۴❈
دگر لشکری بی کران بر شمرد
که آید به جنگ نریمان گرد
بد اندر کجا پهلوان سپاه
که آمد نوند نریمان ز راه
❈۵❈
خبر داد کز نزد فغفور چین
سپاهی بی اندازه آید به کین
درازای لشکرگه آن سپاه
به نزد عقاب ار بپّرد دو ماه
❈۶❈
بیابان یکی گام بی مرد نیست
همه چرخ یک برج بی گرد نیست
سوی من دگر لشکری رزم ساز
برون کرد خواهم شدن پیش باز
❈۷❈
ز دو روی پیشست پیکار سخت
بکوشیم تا مر کِرا یار بخت
به پاسخ سپهدار گفتش که هیچ
مبر غم تو رزم آر و مردی پسیچ
❈۸❈
به هر کار بیدار و بشکول باش
به شب دشمن خواب فرغول باش
دو چندان اگر لشکر آید به جنگ
به یک حمله شان بیش ندهم درنگ
❈۹❈
کنم کارزای به روز ستیز
کز او باز گویند تا رستخیز
ده و شش هزار دگر نامجوی
به یاری فرستاد نزدیک اوی
❈۱۰❈
یکی نامه شاه کجا در نهان
بیآورد زی پهلوان جهان
که سالار فغفور چین داده بود
نهفته پیامش فرستاده بود
❈۱۱❈
که چون با سپه گردن افراخته
بیایم ، کنم صفّ کین ساخته
تو زآن سو بزن بر بُنه با سپاه
به شمشیر از ایرانیان کینه خواه
❈۱۲❈
سپهبد ورا گشت از آن مِهر دوست
بدانست کز دل هواخواه اوست
بسی دادش امید و چندی نواخت
هم آنجا که بُد کار لشکر بساخت
❈۱۳❈
که بُد شهر با لشکری یار او
همه خشنو از خوب کردار او
چو بدخواه با لشکر اندر رسید
برابر ستاره به مه بر کشید
❈۱۴❈
یکی پیل بُدش از سپیدی چو عاج
ببست لز برش تخت صندوق ساج
گزین کرد گردی هزار از سران
برافراخت از کوهه گرز گران
❈۱۵❈
سوی چینیان رفت تا بنگرد
درفش سران یک به یک بشمرد
جهان دید یک سر رده در رده
شراع و درفش و ستاره زده
❈۱۶❈
ز هر سو سرا پرده از رنگ رنگ
همان خرگه و خیمهای پلنگ
طلایه چو دیدش سبک تاختند
به یک جای پیکار برساختند
❈۱۷❈
سپهبد برانگیخت پیل از نخست
ز ترکش خدنگی دو شاخه بجست
یکی را زد افتاد بر گردنش
سرش را چو گویی ربود از تنش
❈۱۸❈
دگر دید تازان سواری دلیر
سبک جست با خنجر از پیل زیر
زدش بر سر و ترگ و خفتان کین
به دو نیم شد مری با اسپ و زین
❈۱۹❈
طلایه چو دیدند بگریختند
کس از بیم جان در نیاویختند
جهان پهلوان نیز برگشت باز
که شب تنگ بُد نبد رزم ساز
❈۲۰❈
تن کشتگان هر دو زآن دشت کین
به سالار بردند ترکان چین
دل هر دو سالار از آن خیره شد
جهان پیش چشم یلان تیره شد
❈۲۱❈
بر افکند هر یک نوندی به راه
یکی نامه با کشتگان پیش شاه
که گفتند گرشاب سست است و پیر
ببین زخمش اینک به تیغ و به تیر
❈۲۲❈
به پیکان سر از تن رباید همی
به تیغش ز یک تن دو آید همی
از ایران سپاهست بسیار مر
همه جان فروشان پیکارخر
❈۲۳❈
سوارانش چونان که روز نبرد
ز دریا به گردون برآرند گرد
به نوک سنان روم بر چین زنند
به گرد مه از نیزه پرچین زنند
❈۲۴❈
پیاده چو بندند درهم سرای
نه پیچند اگر موج خیزد ز جای
تو گویی که دیوار صف بسته اند
اگر چون درخت از زمین رسته اند
❈۲۵❈
به آهون زدن در زمان از شتاب
سبکتر ز ماهی روند اندر آب
اگر در بیابان بَر ریگ و سنگ
نشان سازی از حلقهٔ خرد تنگ
❈۲۶❈
به زودی ز صد میل ره بیشتر
بر آن حلقه ز آهون برآرند سر
سپهکش چو گرشاسب گرد دلیر
که نخچیر او گرگ و دیوست و شیر
❈۲۷❈
ز هامون به پیل اندرون روز کین
درآید چو چابک سواری به زین
یکی نیزه زآهن به چنگ اندرون
تو گویی که هست آسمان را ستون
❈۲۸❈
کجا کوفت برکوه گرز گران
در آن زخم کُه بگذرد کاروان
پیاده کند بیش جنگ و نبرد
بر آرد ز گردان گه حمله گرد
❈۲۹❈
ولیکن به بخت تو شاه بلند
پَس نامه نزد تو باشد به بند
چو شب تیغ مَه برکشید از نیام
به ادهم برافکند زرین ستام
❈۳۰❈
ز هر دو سپه خاست بانگ جرس
طلایه همی گشت بر پیش و پس
همه شب دلیران ایران و چین
در آرایش رزم بودند و کین
کامنت ها