اسدی توسی:سپهبد گزید این همه چار ماه یکی نامه فرمود نزدیک شاه
❈۱❈
سپهبد گزید این همه چار ماه
یکی نامه فرمود نزدیک شاه
نویسنده قرطاس بر برگرفت
سر خامه در مشک و عنبر گرفت
❈۲❈
بر آمد ز شاخ آن نگونسار سار
که بر سیم بارد ز منقار قار
سواری سه اسپه پیاده روان
تنش رومی و چهره از هندوان
❈۳❈
همان شیرخواره کش از قیر شیر
ز گهواره بر جست گویا و پیر
همه تنش چشم و همه چشم گوش
همه گوش دل ها ، همه دل خروش
❈۴❈
دویدندش با سرنگونی به راه
سخن گفتنش بر سپیدی سیاه
نگارید نام خدای از نخست
که بی نام او دین نیاید دُرست
❈۵❈
خداوند هرچ آشکارست و راز
از آهو همه پاک و دور از نیاز
بری از گهر بی گزند از زمان
فزون از نشان و برون از گمان
❈۶❈
دگر آفرین کرد بر شاه نو
که بادش بلند افسر و گاه نو
خدیو زمانه کی فرّمند
گشاینده گیتی و ضحاک بند
❈۷❈
شه خاور و خسرو باختر
کیومرّثی تخم و جمشید فر
فرستاده از دین به کشور درود
گذارنده بی کشتی اروند رود
❈۸❈
دهد شاه را بنده مژده ز بخت
که بنوشتم این دیو کش راه سخت
به خون بداندیش ز الماس کین
بشستم همه بوم ماچین و چین
❈۹❈
ز جیحون شدم تا بد آن جا که مهر
بر آن بوم تا بد نخست از سپهر
به هر شاه بر باژ گردم نخست
جز از کام شه کس نیارست جست
❈۱۰❈
به فغفور در سرکشی کار کرد
نشد رام و آهنگ پیکار کرد
بسی پند دادم برش خوار بود
نپذرفت کش بختِ بد یار بود
❈۱۱❈
دل خیره در رأی فرهنگ تاب
بپیچد همی چون سرش ز آفتاب
فرستاد پیشم سپه چند بار
پراکنده بیش از هزاران هزار
❈۱۲❈
همان جادوان ساخت تا روز جنگ
نمودند هرگونه افسون و رنگ
ز سرما و آوای دیو و هژبر
ز مار بپر و اژدهای در ابر
❈۱۳❈
برآمد به هم بیست رزم گران
شد افکنده سیصد هزار از سران
سرانجام هم بخت شه بود چیر
درآمد سر بخت بدخواه زیر
❈۱۴❈
همه بوم چین گشت بر هم زده
بتان برده ، بتخانه آتشکده
دگر سی هزار از گرفتاریان
جز از بردگان اند و زنهاریان
❈۱۵❈
به بند اندرون بسته هشتاد شاه
که با کوس زریّن و گنج اند و گاه
مگر شاه فغفور کش نیست بند
که شه بود و بندش ندیدم پسند
❈۱۶❈
ز گنجش یکی بهره برداشتیم
دگر دست نابرده بگذاشتم
مگر شاه با مهر پیش آیدش
ببخشید گناه و بخشایدش
❈۱۷❈
نریمان یل مژدگان آورست
که مر شاه را بنده کهترست
به هر رزمگه در بدادست داد
چو آید ، کند هر چه رفتست یاد
❈۱۸❈
نشستست بنده دو دیده به راه
بدان تا نمایش چه آید ز شاه
چه فرمان دهد دیگر از رزم سخت
کرا دارد ارزانی این تاج و تخت
❈۱۹❈
به عنوان بر از بنده شاه گفت
که از فرّ او هست با ماه جفت
همه کار فغفور زیبای او
بیاراست آن رسم دربای او
❈۲۰❈
صد و ده شتر را درم بار کرد
چهل دیگر از بار دینار کرد
دگر چارصد دست زربفت چین
گزید آنچه پوشیدی از به گزین
❈۲۱❈
سرا پرده و خیمه پیشکار
عماری و پیل و کت شاهوار
کنیزان دوشیزه تیرست و شست
به رخ هر یک آرایش بت پرست
❈۲۲❈
به دستور او یک به یک برشمرد
سخن راند پس با نریمان گرد
که در ره چنان و دار کارش به برگ
که نبود نیازش به یک کاه برگ
❈۲۳❈
مکن کم ز خوردش همه رسم و ساز
وز او مردمش را مدار ایچ باز
از آن پس چهل جفت یاره ز زر
گزین کرد و صد گوشوار از گهر
❈۲۴❈
دو ثد دانه یاقوت و لعل آبدار
ز درّ و زبر جد دو ره صد هزار
بفرمود کاین با تو همراه کن
چو رفتی نثار شهنشاه کن
❈۲۵❈
گره شد ز غم بر رخ شاه چین
ز کاهش چو افتاد بر ماه چین
ز خسته دل زار و چشم دژم
سرشت آتش درد بآب بقم
❈۲۶❈
همی گفت کای پادشاهی دریغ
که ماهت نهان شد به تاریک میغ
بدی باغ آراسته پرنگار
درختانت کندند یکسر ز بار
❈۲۷❈
سپهری بُدی روشن از تو جهان
شدند اختران و آفتابت نهان
عروسی نو آیین بُدی گاه را
ربودند ناگه ز تو شاه را
❈۲۸❈
ندانم که کی بینمت نیز باز
ابا روز شادی و آرام و ناز
دو جز عش ز لؤلؤ شده ناپدید
همی زد ز خون نقطه بر شنبلید
❈۲۹❈
برآرد جهان سرکشان را زکار
کند نرمشان گردش روزگار
سپهر روانرا ببد دستبرد
بسست این چنین چند خواهی شمرد
❈۳۰❈
یکی دایره ست آبگون چنبری
فراوان درین دایره داوری
نه مر پادشاه و نه مر بنده را
شناسد نه نادان نه داننده را
❈۳۱❈
تو ای دانشی چند نالی ز چرخ
که ایزد بدی دادت از چرخ برخ
نگر نیک و بد تا چه کردی ز پیش
بیابی همان باز پاداش خویش
❈۳۲❈
چو از تو بود کژی و بی رهی
گناه از چه بر چرخ گردان نهی
ز یزدان شمر نیک و بدها دُرست
که گردون یکی ناتوان همچو تست
❈۳۳❈
نریمان چو دید اشک فغفور و درد
رخش گشته ماننده برگ زرد
بد گفت مندیش چندان به راه
شکیب آر تا من سوم پیش شاه
❈۳۴❈
به یزدان که بنشینم آن گه ز پای
نگر کامت آرم سراسر به جای
شد و برد پیش آن همه خواسته
اسیران و خوبان آراسته
❈۳۵❈
همه راه پیوسته پنجاه میل
ستور و شتر بود و گردون و پیل
ز گردون به گردون شده بانگ و جوش
جهان پر درای و جرس پر خروش
❈۳۶❈
شه چین جدا بافغستان و رخت
همی رفت بر پیل با تاج و تخت
ورا جای بر زنده پیلی سپید
مهان بر هیونان عودی هوید
❈۳۷❈
سخن جز به دستور سالار بار
نگفتی به ره در جهان نهان و آشکار
خور و پوشش و فرش و خوبان به هم
نکرد ایچ از آن رسم کش بود کم
کامنت ها