اسدی توسی:ز شبدیز چون شب بیفتاد پست برون شدش چوگان سیمین ز دست
❈۱❈
ز شبدیز چون شب بیفتاد پست
برون شدش چوگان سیمین ز دست
بزد روز بر چرمه تیز پوی
به میدان پیروزه زرّینه گوی
❈۲❈
بشد مبتر از کینه تیغ آخته
به پیش بهو رزم را ساخته
چنین گفت کامروز روز منست
که بخت تو شه دلفروز منست
❈۳❈
کنون آن گه آرم ز زین باز پای
کز ایرانیان کس نماند به جای
زره پوش و بر گستوان دار گرد
دو ره صد هزار از یلان بر شمرد
❈۴❈
دگر شش هزار از سیه زنده پیل
گزین کرد و صف ساخت بر چند میل
برآمد دم مهره گاو دم
شد از گرد گردان خور و ماه گم
❈۵❈
بر پهلوان شاه مهراج زود
فرستاد کس مبتر او را نمود
که آن که به قلب ایستاده چو شیر
به کف تیغ تیزا ، برش تند زیر
❈۶❈
زده هم برش گاو پیکر درفش
سپر زرد و بر گستوانش بنفش
زره زیر و خفتانش از بر کبود
ز پولاد ساعدش و از زرّ خود
❈۷❈
ز بر گستوانش همه قلبگاه
ز بس آینه چون درفشنده ماه
به گردش ز گردان گروهی گزین
زره بر تن و خود در پیش زین
❈۸❈
سپرها در آورده ز آهن به روی
چو ترگ از بر سر گره کرده موی
سپهبد همی ساخت کار سپاه
نهانی همی داشت او را نگاه
❈۹❈
دو دیده برو زان سپه یکسره
نهاده چو گرگ از کمین بر بره
از ایرانیان بر دل نامدار
نبد غم که بُد جای جنگ استوار
❈۱۰❈
سوی چپشان بیشه انبوه بود
سوی راست رود و ز پس کوه بود
بفرمود تا هندوان کس ز جای
ز پایان کُه پیش ننهند پای
❈۱۱❈
لب بیشه و رود هر سو ز کین
به پیلان برآورده راه کمین
همان دیده بان ساخت بر کوهسار
دو دیده سوی بیشه و رودبار
❈۱۲❈
بدان تا گر از پس کس آید به جنگ
جرس برکشد زود آوای زنگ
درفش از سر کوه مهراج شاه
زده پیش تخت و ز گردش سپاه
❈۱۳❈
همی بود با سروران از فراز
که تا پهلوان چون کند جنگ ساز
فرستاد مبتر به بازو کمند
دلیری که آواز بودش بلند
❈۱۴❈
که تا شد به نزدیک آن برز کوه
که مهراج بود از برش با گروه
خروشید و گفت ای شه نو عروس
ز بیغاره ننگت نبد وز فسوس
❈۱۵❈
شدی چون زنان شرم بنداختی
از ایران یکی شوی نو ساختی
کنون در پس پرده با بوی و رنگ
نشستی تو با ناز و شویت به جنگ
❈۱۶❈
گواژه همی زد چنین وز فسوس
همی خواند مهراج را نو عروس
خدنگ افکن ایرانیی در زمان
خدنگی نهاد از کمین در کمان
❈۱۷❈
زدش سخت زخمی که جانش بسوخت
گذرگاه آواز و کامش بدوخت
ز مهراج و خیلش چنان یک خروش
برآمد ز شادی که کر گشت گوش
❈۱۸❈
شه و هر که ز آن کار بد گشته شاد
بدان مرد کان تیر زد چیز داد
چو صف سپاه از دو سو گشت راست
غَو کوس و نای نبردی بخاست
❈۱۹❈
گوی بُد سپهدار و پشت گوان
گرامی و عم زاده پهلوان
خردمند را نام زر داده بود
به صد رزم داد هنر داده بود
❈۲۰❈
بشد تا بر مبتر از قلب راست
بگشت و ز گردان هم آورد خواست
زره دار گردی همان گه ز گرد
برون تاخت و آمد برش هم نبرد
❈۲۱❈
بگشتند با هم دو گرد سترگ
به خون چنگ شسته چو ارغنده گرگ
به شمشیر و گرز و کمان و کمند
نمودند هر گونه بسیار بند
❈۲۲❈
سرانجام زر داده تند از کمین
بر افکند بر هندو ابلق ز کین
کشید آبگون آتش زهر بیز
زدش بر سر و ترگ و بال از ستیز
❈۲۳❈
سپر نیمی و سرش با کتف و دست
به زخمی بیفکند هر چار پست
ز مهراج و لشکرش و ایران گروه
خروشی برآمد که خور شد ستوه
❈۲۴❈
دگر رزم سازی برون شد دلیر
بگردید زر داده گردش چو شیر
چنان زدش تیری که دیگر نخاست
شد از ترک تا زین به دم نیمه راست
❈۲۵❈
ده و دو دلاور به خم کمند
همیدون پس یکدگر درفکند
پسر داشت مبتر یکی شیر مرد
کش از جنگیان کس نبد هم نبرد
❈۲۶❈
به مردی گسستی سر زنده پیل
به خنجر براندی ز خون رود نیل
به پیکار زر داده شیر دل
برون تاخت در کف ز پولاد شِل
❈۲۷❈
بینداخت سوی گو سرفراز
زمان جوان بد رسیده فراز
به پشتش درآمد برون شد ز ناف
دلیری چنان کشته شد بر گزاف
❈۲۸❈
از ایرانیان گریه برخاست پاک
دویدند و برداشتندش ز خاک
شد از کشتنش پهلوان دل دژم
ز خون دو دیده بسی راند نم
❈۲۹❈
به چرخ و زمین کرد سوگند یاد
که امروز بدهم درین جنگ داد
کنم زین سیاهان درین دشت خون
به هر موی زر داده گردی نگون
❈۳۰❈
چمان چرمه زاولی بر نشست
همان سی رسی نیزه ز آهن به دست
سوی پور مبتر به کین داد روی
درآمد سنان راست کرده به روی
❈۳۱❈
به کم زان که مرغی زند سر در آب
ز زین کوهه بر بودش اندر شتاب
چنان از سنانش نگونسار کرد
کش از نیزه بر آهنین دار کرد
❈۳۲❈
زمانی چپ و راست هر سوش برد
بیفکند و پشت و سرش کرد خرد
همی گفت کاین را بخوابید پست
که مهمان بد از باده گشتست مست
❈۳۳❈
پس از خشم تن بر سپه برفکند
همه دشت دست و تن و سرفکند
بدان چرمه پوشیده چرم هژبر
چو دیوی دمان بر یکی پاره ابر
❈۳۴❈
به زخم پرند آور از پشت پیل
همی معصفر تاخت بر تلّ نیل
سر خنجرش ابر خونبار بود
سنانش نهنگ یل اوبار بود
❈۳۵❈
چنان چون به رشته کند مهره مرد
یلان را به نیزه همی پاره کرد
چهل پیل جنگی و سیصد سوار
به یک حمله بفکند بر خاک خوار
❈۳۶❈
ز تن کرد چندان سر از کینه پخش
که شد زیر او درز خون چرمه رخش
همه دشت هندو بُد از زیر نعل
تن قیرگونشان ز خون گشته لعل
❈۳۷❈
غریونده مبتر ز درد پسر
ز غم دیده پر خون و پر خاک سر
بیآمد به خون پسر کینه خواه
برآویخت با پهلوان سپاه
❈۳۸❈
سپهبد برانگیخت رزمی عقاب
درآمد بدو چون درخش از شتاب
زدش بر میان راست تیغ نبرد
چنان کز کمربند یکی را دو کرد
❈۳۹❈
بماندش یکی نیمه بر زین نگون
دگر نیمه بر خاک غلتان به خون
بزد نعره مهراج و بر پای خاست
ز شادی تن از کُه بیفکند خواست
❈۴۰❈
ز درد جگر سر به سر هندوان
به کین سر نهادند بر پهلوان
دلاور درآمد چو غرنده میغ
دو دستی همی زد چپ و راست تیغ
❈۴۱❈
دلیران ایران و زاول به هم
بکردند حمله چو شیر دژم
بپیوست رزمی گران کز سپهر
مه از بیم گم گشت و بگریخت مهر
❈۴۲❈
برآمد دِه و گیر هر دو سپاه
برآمیخت با هم سپید و سیاه
پر از خشم شد مغز و پر کینه دل
ز دل خاست خون و ز خون خاست گل
❈۴۳❈
سر تیغ چون خون فشان میغ شد
دل میغ پرتابش تیغ شد
بپرّید هوش زمانه ز جوش
بدرّید گوش سپهر از خروش
❈۴۴❈
ز بس گرد چشم جهان تم گرفت
ز بس کشته پشت زمین خم گرفت
نبد رفته از روز نیمی فزون
که بد ز آن سیاهان دو بهره نگون
❈۴۵❈
به خاک اندرون خستگان همچو مار
کشیده زبان از پی زینهار
ز بس زخم خشت و خدنگ درشت
شده پیل ماننده خارپشت
❈۴۶❈
به هر سو نگون هندوی بود پست
چه افکنده بی سر چه بی پای و دست
ز تن رفته خون با گل آمیخته
چو خیک سیه باده زو ریخته
❈۴۷❈
یکی باد برخاست و تاریک کرد
که آسان همی در ربود اسپ و مرد
بزد بر رخ هندوان ریگ و سنگ
نگون شد درفش دلیران ز چنگ
❈۴۸❈
نهادند سر سوی بالا و شیب
گریزان و بر هم فتان از نهیب
بهو پیش شد باز خنجر به دست
همی گفت تا کی بود این شکست
❈۴۹❈
هنرتان همه روز آویختن
نبینم همی جز که بگریختن
به خوان همچو شیران شتابید تیز
چو جنگ آید آهو شوید از گریز
❈۵۰❈
ز گردان لشکرش هر کس که یافت
عنانش به تندی همی باز تافت
فکند از سران مر سه تن را ز پای
فرو داشت پیلان و لشکر به جای
❈۵۱❈
چنین تا به شب رزم و پیکار بود
بند دست کز زخم بیکار بود
چو بنوشت شب فرش زربفت راغ
همه گنبد سبز شد پر چراغ
❈۵۲❈
سپاه آرمیدند بر جای خویش
همان شب مهان را بهو خواند پیش
چنین گفت کاین بار رزمی گران
بسازید هم پشت یکدیگران
❈۵۳❈
سپه پاک و پیلان همه بیش و کم
به جنگ اندر آرید فردا به هم
همینست یک رزم ماندست سخت
بکوشیم تا چیست فرجام و بخت
❈۵۴❈
همه جان به یک ره به کف برنهیم
اگر کام یابیم ، اگر سر نهیم
مهان هم برین رای گشتند باز
همه شب همی رزم کردند ساز
کامنت ها