اسدی توسی:وز آنسو چو پور بهو رفت پیش به شهر سر ندیب با عمّ خویش
❈۱❈
وز آنسو چو پور بهو رفت پیش
به شهر سر ندیب با عمّ خویش
همی ساخت بر کشتن عم کمین
نهان عمّ به خون جستنش همچنین
❈۲❈
سرانجام کار آن پسر یافت دست
عمش را کشت و به شاهی نشست
پس آگاهی آمد ز مهراج شاه
ز درد پدر گشت روزش سیاه
❈۳❈
یکی هفته بنشست با سوک و درد
سر هفته لشکر همه گرد کرد
بسی گنج زرّ و درم برفشاند
صد و بیست کشتی سپه در نشاند
❈۴❈
سپهدار جنگ آور رزم ساز
فرستادش از پیش مهراج باز
چو رفتند نیمی ره از بیش و کم
سپه باز خوردند هر دو به هم
❈۵❈
سبک بست گرشاسب کین را میان
همان شست کشتی از ایرانیان
همه خنجر و نیزه برداشتند
ز کیوان غو کوس بگذاشتند
❈۶❈
چنان گشت کشتی که در کارزار
به زخم سوار اندر آمد سوار
به هر سو دژی خاست تا زان به جنگ
ازو خشت بارنده و تیر و سنگ
❈۷❈
ز تفّ سر تیغ ، وز عکس آب
همی در هوا گشت کرکس کباب
چنان تیر بارید هر گرد گیر
که هر ماهیی ترکشی شد ز تیر
❈۸❈
همی موج بر اوج مه راه زد
ز ماهی تن کشته بر ماه زد
از آتش همه روی دریا به چهر
چنان شد که شب از ستاره سپهر
❈۹❈
شد از خون تن ماهیان لعل پوش
دل میغ زد ز آب شنگرف جوش
چنان بود موج از سر بیشمار
که گرد چمن میوه بارد ز بار
❈۱۰❈
همی رفت هر کشتیی سرنگون
درآویخته بادبان پُر ز خون
چو اسپان جنگی دوان خیل خیل
برافکنده از لعل دیبا جلیل
❈۱۱❈
سپهدار با خیل زاول گروه
به پیش اندر آورده کشتی چو کوه
چپ و راست تیغ ارغوان بار کرد
به هر کشتی از کشته انبار کرد
❈۱۲❈
به یک ساعت از گرز یکماهه بیش
همی ماهیان را خورش داد پیش
ز کشتی به کشتی همی شد چو گرد
همی کوفت گرز و همی کشت مرد
❈۱۳❈
چنین تا به جنگاوه جنگجوی
رسید ، از کمین کرد آهنگ اوی
سرش را به گرز گران کوفت خرد
تنش را به کام نهنگان سپرد
❈۱۴❈
یلان ز آتش رزم و از بیم تاب
همی تن فکندند هر سو در آب
چهل کشتی از موج باد شگرف
ز دشمن نگون شد به دریای ژرف
❈۱۵❈
دگر در گریز آن کجا مانده بود
نهادند سر زی سرندیب زود
گرفتند سی کشتی ایران سپاه
بکشتند هر کس که بد کینه خواه
❈۱۶❈
همه بادبان ها برافراشتند
به دمّ گریزنده برداشتند
کامنت ها