اسدی توسی:بر آن کُه برهمن یکی پیرمرد برآورده وز گردش روز گرد
❈۱❈
بر آن کُه برهمن یکی پیرمرد
برآورده وز گردش روز گرد
گلش گشته گل سرو زرین کناغ
چو پرّ حواصل شده پرّ زاغ
❈۲❈
شده تیر بالا کمان وار کوژ
کمان دو ابرو شده سیم توژ
برهنه سر و پای پوشیده تن
ز برگ درخت و گیا پیرهن
❈۳❈
ازو پهلوان جست راه سخن
که ای راست دل کوژ پشت کهن
برینگونه آن کوه خرّم ز چیست
براو نشانِ کفِ پای کیست
❈۴❈
پرستنده پیر آفرین بر گرفت
چنین گفت کایدر بسست از شگفت
هم از گونه گون گوهر آبدار
هم از عود و کافور و هم میوه دار
❈۵❈
از آن آن که ایدون خوش و خرّمست
که با فرّ فرخ پی آدمست
نشان پی است آنکه در پیش تست
که هفتاد گامست هر پی درست
❈۶❈
از ایدر به دریا دو میل است راست
شدی او به سه گام هر گه که خواست
ز دریا درون هر شب ابری بلند
برآید، غریونده چون دردمند
❈۷❈
به آب مژه هر پی اش بیش و کم
بشوید نبارد دگر جای نم
ز مینو چو آدم برین کُه فتاد
همی بود با درد و با سرد باد
❈۸❈
ز دل دود غم رفته بر آفتاب
دو دیده چو دریا، دو رخ جوی آب
به صد سال گریان بُد از روزگار
همی خواست آمرزش از کردگار
❈۹❈
چنین تا به مژده بیامد سروش
که کام دلت یافتی کم خروش
ز دیده بدان خرّمی نیز نم
ببارید چندانکه هنگام غم
❈۱۰❈
از آن آب غم کز مژه رخ بشست
همه کُه خس و خار و هم زهر رست
وزان آب شادی کش از رخ دوید
همه سبزه و داروی و گل دمید
❈۱۱❈
غمی ماند جفتش تهی زو کنار
بر جدّه نزدیک دریا کنار
همی ماهی آورد از قعر آب
بپختی میان هوا ز آفتاب
❈۱۲❈
خور و خوانش ماهی بریان بدی
بر آدم شب و روز گریان بدی
وز اندوه آدم از ایدر به درد
شب و روز گرینده و روی زرد
❈۱۳❈
چو گاه ستایش ستادی به پای
سرش بآسمان بر رسیدی به جای
هم از وی فرشته شنیدی خروش
همو یافتی راز ایشان به گوش
❈۱۴❈
فرستاد پس کردگار از بهشت
به دست سروش خجسته سرشت
ز یاقوتِ یکپاره لعل فام
درفشان یکی خانه آباد نام
❈۱۵❈
مر آن را میان جهان جای کرد
پرستشگهی زو دلارای کرد
بفرمود تا آدم آن جا شتافت
چو شد نزد او جفت را بازیافت
❈۱۶❈
بدان گه که بگرفت طوفان جهان
شد آن خانه سوی گر زمان نهان
همان جایگه ساخت خواهد خدای
یکی خانه کز وی بود دین به پای
❈۱۷❈
بفرّ پسین تر ز پیغمبران
بسی خوبی افزود خواهد بر آن
چو رخ زو بتابی شود دین تباه
چو سنگش ببوسی بریزد گناه
❈۱۸❈
چو شد سال آدم تمامی هزار
شد از گیتی کرده زی کردگار
وارشیث پوشید در خاک تن
سروش آوریدش ز مینو کفن
❈۱۹❈
نشانگاه گورش کنون ایدرست
یکی بهره از وی به دریا درست
چو نوح آمد و یافت ایدر درنگ
کشید استخوانش به دژهوخت گنگ
❈۲۰❈
از آن این کُه از گوهر و گل نکوست
که بر وی نشانِ کفِ پایِ اوست
نه کوهست ازین بُرزتر در جهان
نه یاقوت دارد جز اینجای کان
❈۲۱❈
هم از هر کجا دُر خیزد دگر
بدین مرز باشد بها گیرتر
دگر ره سپهبد یل چیردست
بپرسید کای پیر یزدان پرست
❈۲۲❈
شگفتی بد آنروی سوی شمال
چه گوید جهاندیده دانش سگال
برهمن چنین گفت کای پاکرای
بد آنروی کم یابی آباد جای
❈۲۳❈
دو صد میل ره بیشه باشد فزون
درختان بارآور گونه گون
در آن بیشها مردم بیشمار
گیا خوردشان یا بَرِ میوه دار
❈۲۴❈
چو مردم گشاده کف دست و روی
چو میشان نهفته همه تن به موی
یکی بهره را موی سر تا میان
چو قرطاس تن چهره چون زنگیان
❈۲۵❈
ز بیگانه مردم بودشلن گریز
بتازند وز تک به از باد تیز
اگر چند دارندشان جفت ناز
چو نبوند بسته ، گریزند باز
❈۲۶❈
همانجا ز کافور و عود و بقم
بسی بیشه پیوسته بینی بهم
جزیری همانجاست نزد کله
که کشتی بدو دیر یابد خله
❈۲۷❈
همه پر درختان با بار و برگ
کُه و دشت او بیشه پیل و کرگ
درو بیکران مردم زورمند
ستمکاره و خونی و پرگزند
❈۲۸❈
کرا یافتند از دگر مردمان
کشند از سرش کاسه هم در زمان
چو ساز عروسیّ دختر کنند
به کابین همه کاسه سر کنند
❈۲۹❈
خورش هم بدان کاسه آرند پیش
توانگر تر آن کس کش آن کاسه بیش
میان درختان به روز شکار
بگیرند بر پیل راه آشکار
❈۳۰❈
نخستین ز پای اندر آرند زود
وز آنجا گریزند پس همچو دود
از ایرا که پیلان دیگر به کین
بر آن بوی کشته دوند از کمین
❈۳۱❈
به خشم آن زمین زیر و از بر کنند
درخت فراوان ز بن بر کنند
چو پیلان از آنجای گردند باز
شوند آن گُره در شب دیر باز
❈۳۲❈
مر آن پیل را پاره پاره ز نیش
کنند و ، برد هر کسی بهر خویش
ندارند خود کِشته و چار پای
نورزند جز میوه ها جای جای
❈۳۳❈
ز پیلست هر گونه شان خوردنی
هم از چرم او هر چه گستردنی
کرا مُرد ، سنگی گران در شتاب
ببندند و زود افکنندش در آب
❈۳۴❈
فکنده همه بیشه شان میل میل
سرو های کرگست و دندان پیل
به هندوستان داروی گونه گون
از آن بیشه جایی نخیزد فزون
کامنت ها