اسدی توسی:به دیگر جزیری فکندند رخت پر از کان سیم و ، پر آب و درخت
❈۱❈
به دیگر جزیری فکندند رخت
پر از کان سیم و ، پر آب و درخت
بدو در گیا داروی گونه گون
گل و میوه از صد هزاران فزون
❈۲❈
زمینش ز بس بیشه زعفران
چو دیبای زرد از کران تا کران
ز بس گل که هر جای خودروی بود
گلش خوردنی پاک و خشبوی بود
❈۳❈
درخت گلی بُد که چون آفتاب
بدیدی ، شکفتی هم اندر شتاب
فروتاختی سوی خورشید پست
سر خویش چون مردم خورپرست
❈۴❈
ز هر سو که خورشید گشتی ز بر
همی گشتی آن همچنان سوی خور
چو خورشید بفکندی از چرخ رخت
شدی سست و لرزان بجای آن درخت
❈۵❈
چو یاری سرشک از غم رفته یار
فشاند ، همی گل فشاندی ز بار
گلی بود دیگر شکفته شگفت
که گفتی دم از مشک و عنبر گرفت
❈۶❈
بُدی روز چون کفّ بخشنده باز
به شب چون کف زفت ماندی فراز
گلی بُد که در تُفّ گیتی فروز
شکفته بُدی تا گه نیمروز
❈۷❈
از آن پس چو چشمی بدی نیم خواب
فشاندی ز مژگان چو گرینده آب
چنین اشک تا شب همی تاختی
گه ش شب به یک بار بگداختی
❈۸❈
درختان بُد از میوه دیگر به بار
که هر سال بار آوریدی دو بار
شگفتی بدینسان بی اندازه بود
اگر میوه گر نوگل تازه بود
❈۹❈
شده خیره دل پهلوان زمین
همی خواند بر بوم هند آفرین
همی گفت هر چیزی گیتی فزای
بدین هندوان داد گویی خدای
❈۱۰❈
به رخ دوزخی وار تاراند و زشت
به آباد کشور چو خرّم بهشت
نه چندین شگفتست جای دگر
نه زینسان هوای خوش و بوم و بر
❈۱۱❈
نه کس کور بینم نه بیمار و سُست
نز اندام جایی جایی کژ و نادُرست
اگر چه کسی سالخوردست و پیر
بسان جوان موی دارد چو قیر
کامنت ها