اسدی توسی:دو هفته خوش و شاد بگذاشتند وز آن جا سپه باز برگاشتند
❈۱❈
دو هفته خوش و شاد بگذاشتند
وز آن جا سپه باز برگاشتند
رسیدند نزد جزیری فراز
همه خار و خاره نشیب و فراز
❈۲❈
ز هر سو درو مار چون خیل مور
زمین شوره ، آبش همه تلخ و شور
در آن شوره خرّم یکی گلستان
گلش هر یک از نیکوی دلستان
❈۳❈
تو گفتی که رضوان ز باغ بهشت
ز هر گل کجا یافت آن جا بکشت
در آن گلستان چشمه ای روشن آب
خوش آبی به بویندگی چون گلاب
❈۴❈
به گرد سپهدار مهراج گفت
که این چشمه دارد شگفتی نهفت
بفرمود تا چادری پیش اوی
ببردند پُر ز آن گل مشکبوی
❈۵❈
کشیدند از افراز آن چشمه باز
همان گه زد آن چشمه جوش از فراز
ز جوشش سبک آتشی بر فروخت
بسوزید گل پاک و ، چادر نسوخت
❈۶❈
سپهدار از آن کار پرسید چند
که هست ایزدی یا طلسمست و بند
بدو گفت مهراج کاندر جهان
نداند درستی کسی این نهان
❈۷❈
کز آب آتش از چه فروزد همی
رهد چادر و گل بسوزد همی
بدان چشمه ژرف هم در شتاب
شدند آشنا بر کسان زیر آب
❈۸❈
بگشتند و جستند هر سو پدید
کس از روی نیرنگ چیزی ندید
کامنت ها