اسدی توسی:از آن کوه ملاح بگذشت خواست سپهدار گفت این شتابت چراست
❈۱❈
از آن کوه ملاح بگذشت خواست
سپهدار گفت این شتابت چراست
بمان تا برین گنگ باز از شگفت
چه بینیم کان یاد باید گرفت
❈۲❈
بدو گفت ملاّح مفزای کار
که ایدر بود کرگدن بی شمار
به بالای گاوی پر از خشم و شور
یکی جانور مه ز پیلان به زور
❈۳❈
سرو دارد از باز مردی فزون
سرش چون سنان تن چوز آهن ستون
به زخم سرو کُه درآرد ز پای
زند پیل را بر رباید ز جای
❈۴❈
دلاور نبرد ایچ تیمار مرگ
میان بست بر جنگ و پیکار کرگ
بدو گفت کام من این بُد ز بخت
که پیش آیدم روزی این رزم سخت
❈۵❈
کنون بور آهو تک کرگ دَن
کمان و کمین من و کرگدن
نبد باکم از ببر و از اژدها
بدینسان ددی را چه باشد بها
❈۶❈
ز کشتی برون رفت بر زه کمان
یکی کرگدن دید کآمد دمان
چو نیزه سرو راست کرده بدوی
همان گه خدنگی یل نامجوی
❈۷❈
بپیوست و ز آنسان در آهیخت زوش
که پیکان به ناخن بدو زه به گوش
زبان و گلوگاه و یک نیمه تن
فرو دوخت با گردن کرگدن
❈۸❈
همه گنگ تا شب بدینسان بگشت
بیفکند از آن کرگدن سی و هشت
به خنجر سروشان بیفکند و برد
بَر شاه مهراج و او را سپرد
❈۹❈
سپه پاک و مهراج گشتند شاد
بر او هر کسی آفرین کرد یاد
کامنت ها