اسدی توسی:سوی تاملی شاد خوار آمدند به نزدیک دریا کنار آمدند
❈۱❈
سوی تاملی شاد خوار آمدند
به نزدیک دریا کنار آمدند
پر انبوه مردم یکی جای بود
همه بومشان باغ و کشت و درود
❈۲❈
مگر آب خوش کان ز باران بدی
بدلشان در اندوه و بار، آن بدی
چو بر روی چرخ ابر دامن کشان
شدی چون صدف های لولو فشان
❈۳❈
همه کوزه و مشک ها در شتاب
بکردندی از قطر باران پر آب
چو باران نبودی جگر تافته
بُدندی،لب از تشنگی کافته
❈۴❈
بپرسید ازیشان یل نامدار
که باران نبارد چه سازید کار
بتی را نمودند و لوحی بهم
ز مس لوح و آن بت ز چوب بقم
❈۵❈
بر آن لوح چون خط یویانیان
چهل حرف و شش هیکل اندر میان
به باران چو داریم گفتند کام
برآریم این لوح و بت را به بام
❈۶❈
پس این لوح و بت را به سر برنهیم
نیایش کنان دست بر سر نهیم
برهنه زن و مرد هر سو بسی
ازاری زده بر میان هر کسی
❈۷❈
بگرییم و آریم چندان خروش
که دریا و کُه گیرد از ناله جوش
همان گه بر آید یکی تیره ابر
کند روی گردون چو پشت هژبر
❈۸❈
چنان زآب دیده بشوید زمین
کزو موج خیزد چو دریای چین
یل نیو گفتا کنون کایدریم
کنید این،که بی آزمون نگذریم
❈۹❈
نگیرد چنین چاره گفتند ساز
جز آن گه که باشد به باران نیاز
کنون کآبمان هست ده ره بهم
گرآییم ناید یکی قطره نم
کامنت ها