اسدی توسی:کنون زین پس از مردم آرم سخن که گیتی تمام اوست ز آغاز وبن
❈۱❈
کنون زین پس از مردم آرم سخن
که گیتی تمام اوست ز آغاز وبن
به گیتی درون جانور گو نه گون
بسند از گمان وز شمردن فزون
❈۲❈
ولیک از همه مردم آمد پسند
که مردم گشادست و ایشان به بند
خرد جانور به ز مردم ندید
که مردم تواند به یزدان رسید
❈۳❈
زمین ایزد از مردم آراستست
جهان کردن از بهر او خواستست
به مردم فرستاد پیغام خویش
زگیتی ورا خواند هم نام خویش
❈۴❈
بدو داد شاهی ز روی هنر
بدین بیکران گونه گون جانور
که گر کشتن ار کارش آید هوا
بدیشان کند هرچه باشد روا
❈۵❈
ز مردم بدان راستی خواستست
که هر جانور کژ و او راستست
همه نیکوی ها به مردم نکوست
ز یزدان تمام آفرینش بدوست
❈۶❈
سپهریست نو پرستاره بپای
جهانیست کوچک رونده ز جای
چو گنجیست در خوبتر پیکری
درو ایزدی گوهر از هر دری
❈۷❈
مرین گنج را هرکه یابد کلید
در راز یزدانش آید پدید
ببیند ز اندک سرشت آب و خاک
دو گیتی نگاریده یزدان پاک
❈۸❈
یکی دیدنی روی و فرسودنی
نهان دیگر و جاودان بودنی
دلت را همی گر شگفت آید این
به چشم خرد خویشتن را ببین
❈۹❈
تنت آینه ساز و هر دو جهان
ببین اندر و آشکار و نهان
هر آلت که باید بدادست نیز
بهانه بر ایزد نماندست چیز
❈۱۰❈
یکی موی از این کم نباید همی
وگر باشد افزون نشاید همی
گر از ما بدی خواهش آراستن
که دانستی از وی چنین خواستن
❈۱۱❈
بر آن آفرین کن که این کار اوست
نکوتر ز هرچیز کردار اوست
ببین وبدان کز کجا آمدی
کجا رفت باید چو ز ایدر شدی
❈۱۲❈
چرا این پیام و نشان از خدای
چه بایست چندین ره رهنمای
همه با توست ار بجوییش باز
نباید کسی تا گشایدت راز
❈۱۳❈
ازین بیش چیزی نیارمت گفت
بس این گر دلت با خرد هست جفت
کامنت ها