اسدی توسی:هم از ره دگر شهری آمد به پیش درو نغز بتخانه ز اندازه بیش
❈۱❈
هم از ره دگر شهری آمد به پیش
درو نغز بتخانه ز اندازه بیش
یکی بتکده در میان ساخته
سر گنبدش بر مه افروختته
❈۲❈
همه بوم و دیوار او ساده سنگ
تهی پاک از آرایش و بوی و رنگ
بتی ساخته ماه پیکر دروی
برهنه نه زرّ و نه زیور بروی
❈۳❈
میان هوا ایستاده بلند
نه زیرش ستون و نه زافزار بند
بسی پیکر مردم ومرغ و باز
ز گردش میان هوا پرّ باز
❈۴❈
گروهی شمن گرد او انجمن
سیه شان تن و دل سیه تر ز تن
گرفته همه لکهن و بسته روی
که و مه زنخ ساده کرده ز موی
❈۵❈
چنان بُد مر آن بی رهان را گمان
که هست او خدای آمده ز آسمان
فرشتست گردش بپر هر که هست
بفرمانش استاده ایزد پرست
❈۶❈
کسی را که بودی به چیزی هوا
چو زو خواستی کردی ایزد روا
از آهن بُد آن بت معلق به جای
همان خانه از سنگ آهن ربای
❈۷❈
ازآن بُد میان هوا داشته
که سنگش همی داشت افراشتته
کامنت ها