اسدی توسی:به جنگ آن دو سالار پیش از دو شاه رسیدند زی یکدگر کینه خواه
❈۱❈
به جنگ آن دو سالار پیش از دو شاه
رسیدند زی یکدگر کینه خواه
دو لشکر زدند از دو سو پره باز
ببد دست جنگ دلیران دراز
❈۲❈
سواران به یک جا برآمیختند
پیاده جدا درهم آویختند
سر خنجر آتش شد و گرد دود
چو آتش کزو جوش خون خاست زود
❈۳❈
بغرید کوس و برآمد نبرد
برخشید تیغ و بجوشید گرد
نوان گشت بوم و جهان شد سیاه
بلرزید مهر و بترسید ماه
❈۴❈
یکی بزمگه بود گفتی نه رزم
دلیران درو باده خواران بزم
غو کوسشان زخم بربط سرای
دم گاو دم ناله و آوای نای
❈۵❈
روان خون می و نعره شان بانگ زیر
پیاله سر خنجر و نقل تیر
به هر گوشه ای مستی افکنده خوار
چه مستی که هرگز نشد هوشیار
❈۶❈
چویک رویه پیکار پیوسته شد
زگردان بسی کشته وخسته شد
دمان نوشیار از میان نبرد
به انبارسی ناگهان باز خورد
❈۷❈
برآورد زهر آبگون خنجرش
به زخمی زتن ماند تنها سرش
سپه چون سپهبد نگون یافتند
عنان یکسر از رزم برتافتند
❈۸❈
زپس خیل زاول سه فرسنگ بیش
برفتند و دشمن گریزان ز پیش
فکندند از ایشان بسی رزم ساز
چو خورشید شد زرد،گشتند باز
❈۹❈
همان گه شه کابل اندر رسید
همه دشت وکه کشته وخسته دید
زدش ز آتش درد بر مغز دود
که شب گشت وهنگام کوشش نبود
❈۱۰❈
تن کشته انبارسی باز جست
برو رُخ به خون دو دیند بشست
یکی عود با زعفران برفروخت
مر آن کشته را تن به آتش بسوخت
❈۱۱❈
هم از بهر آن کشته بر انجمن
بسی کس به آتش فکندند تن
سپه هر کجا کشته شان بد دگر
همه شب بدند از برش مویه گر
❈۱۲❈
به یاری بر نوشیار از سران
همان شب بیامد سپاهی گران
کامنت ها