اسدی توسی:وز آن سوچو از شهر داور سپاه سوی جنگ برد اثرط کینه خواه
❈۱❈
وز آن سوچو از شهر داور سپاه
سوی جنگ برد اثرط کینه خواه
سپه سی هزار از یلان داشت بیش
دوصد پیل برگستوان دار پیش
❈۲❈
دلیران پرخاش دورویه صف
کشیدند جان برنهاده به کف
سواران شد آمد فزون ساختند
یلان از کمین ها برون تاختند
❈۳❈
به کوه اندر از کوس کین ناله خاست
ز پیکان در ابر آهنین ژاله خاست
شتاب اندر آمیخت کین با درنگ
شد ازخون و از گرد گیتی دو رنگ
❈۴❈
هوا تف خشت درفشان گرفت
سر تیغ هرسو سرافشان گرفت
تو گفتی ز بس خون که بارد همی
جهان زخم خنجر سرآرد همی
❈۵❈
درآورده خرطوم پیلان به هم
چو ماران خم اندر فکنده به خم
همی خون وخوی برهم آمیختند
به دندان ز زخم آتش انگیختند
❈۶❈
گرفتند پیلان اثرط گریز
بر آمد ز زابل گره رستخیز
فراوان کس از پیل افتاد پست
بسی کس نگون ماند بی پا ودست
❈۷❈
فکند این سلیح آن دگر رخت ریخت
دلاور ز بددل همی به گریخت
زد اثرط برون ادهم تیزگام
یلان را همی خواند یک یک به نام
❈۸❈
عنان چند را باز پیچید و گفت
نیستاد کس مانده با درد جفت
بدش ریدگان سرایی هزار
هزار دگر گرد خنجر گزار
❈۹❈
بدین مایه لشکر بیفشرد پای
فرو داشت چندان سپه را بجای
چپ و راست با نامداران جنگ
همی جست جنگ از پی نام و ننگ
❈۱۰❈
عنان را به حمله بسودن گرفت
سران را به نیزه ربودن گرفت
کجا گردی انگیختی در نبرد
به خون باز بنشاندی آن تیره گرد
❈۱۱❈
چنین تا فروشد سپهری درفش
زشب گشت زربفت گیتی بنفش
به راه سکاوند چون باد تفت
شب قیرگون روی بنهاد ورفت
❈۱۲❈
بر دامن کوهی آمد فرود
همه راغ او بیشه ی کلک بود
گریزندگان را گروها ، گروه
همی خواند از هر رهی سوی کوه
❈۱۳❈
پراکنده گرد آمدش پیل شست
دگر ده هزار از یلان چیره دست
همه خسته و مانده و تافته
ز بس تشنگی کام و دل کافته
❈۱۴❈
طلایه پراکنده بر کوه و دشت
ببد تا سپاه شب از جا بگشت
چو دینار گردون برآمد ز خم
ستد یک یک از سبز مینا درم
❈۱۵❈
درفش شخ کابل آمد پدید
سپاه از پسش یکسر اندر رسید
سراسیمه ماندند زاول سپاه
به اثرط نمودند هر گونه راه
❈۱۶❈
چه سازیم گفتند چاره که جنگ
فراز آمد وشد جهان تاروتنگ
ستوهیم هم مرد وهم بارگی
شده در دم مرگ یکبارگی
❈۱۷❈
ز چندین سپه نیست ناخواسته کس
ره دور پیشست ودشمن ز پس
چنین گفت اثرط که یک بار نیز
بکوشیم تا بخش کمتر نگردد نه بیش
❈۱۸❈
جهاندار بخشی که کردست پیش
از آن بخش کمتر نگردد به بیش
همه کار پیکار ورزم ایزدیست
که داند که فرجام پیروز کیست
❈۱۹❈
به هر سختیی تا بود جان به جای
نباید بریدن امید از خدای
چه خواهد بدن مرگ فرجام کار
چه در بزم مردن چه در کارزار
❈۲۰❈
بگفت این وخفتان و مغفر بخواست
بزد کوس وصف سپه کرد راست
شد اندر زمان روی چرخ بنفش
پر از مه ز بس ماه روی درفش
❈۲۱❈
زخون یلان و ز گرد سپاه
زمین گشت لعل وهوا شد سیاه
ز بس گرز ابر ترگ ها کوفتن
فتاد آسمان ها در آشوفتن
❈۲۲❈
سرتیغ درچرخ مه تاب داد
سنان باغ کین را به خون آب داد
بد از زخم گردان سراسیمه کوه
ز بانگ ستوران ستاره ستوه
❈۲۳❈
شده پاره بر شیر مردان زره
ز خون بسته بر نیزه هاشان گره
زمین از پی پیل پرژرف چاه
چو کاریز یلان خون را به هر چاه راه
❈۲۴❈
خزان است آن دشت گفتی به رنگ
درختان یلان ، باغ میدان جنگ
چمن صف دم بد دلان باد سرد
روان خون می و چهرها برگ زرد
❈۲۵❈
شد از کشته پرپشته بالا وپست
سرانجام بد خواه شد چیره دست
به زاول گره بخت بربیخت گرد
همه روی برگاشتند از نبرد
❈۲۶❈
یکی کوه و دیگر بیابان گرفت
بماند از بد بخت اثرط شگفت
برآهخت تیغ اندر آمد به پیش
دو تن را فکند از دلیران خویش
❈۲۷❈
بسی خورد سوگندهای درشت
که هر کاو نماید به بدخواه پشت
نیام سر تیغ سازم برش
کنم افسر دار بی تن سرش
❈۲۸❈
وگر من به تنهایی اندر ستیز
بمانم ، دهم سر ، نگیرم گریز
دگر باره گردان پرخاشجوی
به ناکام زی رزم دادند روی
❈۲۹❈
ده وگیر برخاست بادار وبرد
هوا چون بیابان شد از تیره گرد
بیابانی آشفته همرنگ قیر
درو غول مرگ و گیاخشت وتیر
❈۳۰❈
زچرخ کمان گفته شد کوه برز
درید آسمان از چکاکاک گرز
ببارید چندان نم خون ز تیغ
که باران به سالی نبارد ز میغ
❈۳۱❈
یکی بهره شد کشته زاول گروه
دگر گشته از جنگ جستن ستوه
چنان غرقه درخون که هرکس که زیست
به آوازه بشناختندی که کیست
❈۳۲❈
به اندرز کردن همه خستگان
وزآن خستگان زارتر بستگان
غریو از همه زار برخاسته
بریده دل از جان واز خواسته
❈۳۳❈
همی گفت هرکس برین دشت کین
بکوشید تا تیره شب همچنین
مگر شب بدین چاره افسون کنیم
سر از چنبر مرگ بیرون کنیم
کامنت ها