اسدی توسی:وز آنجای با لشکرش یکسره به یک هفته آمد برِ قاقره
❈۱❈
وز آنجای با لشکرش یکسره
به یک هفته آمد برِ قاقره
خبر زی جزیده شد اندر زمان
بیآمد برون لشکر بدگمان
❈۲❈
بدیدند هفتاد کشتی به راه
همه بادبان بر کشیده به ماه
چو کوهی روان هر یکی بادوار
به هر کُه بر ابری ز بر سایه دار
❈۳❈
چو در سبز دشتی سواران جنگ
ازو هر سواری درفشی به چنگ
چو بر روی گردون پراکنده میغ
همه میغ پر برق و تابان ز تیغ
❈۴❈
سبک رزم را لشکر آراستند
به کوشش همه شهر برخاستند
برآمد به خشکی جهان پهلوان
بزد صف کین با دلاور گوان
❈۵❈
غَو کوس و نای نبردی بخاست
زمین گرد شد گشت با چرخ راست
نبد راه ایرانیان زی گریغ
ز پس موج دریا بدون پیش میغ
❈۶❈
بکردند رزمی گران بس شتاب
به خون بر زمین شد چون کشتی بر آب
صف از رمح دیوار نی بسته شد
ز هر گوشه پیکار پیوسته شد
❈۷❈
به گردون رسید از بس آشوب جنگ
به دریا نهیب و به کوه آذرنگ
جهان نهره مرد جنگ گرفت
خور از رنگ خون چهر زنگی گرفت
❈۸❈
نوند یلان بد عنان دار میغ
به کف بر درخش روان بار تبغ
ز پیکانها خون به جوش آمده
کمان گوشها نزد گوش آمده
❈۹❈
ز شمشیر شیران پر از ماز ترگ
ز گرز دلیران به پرواز مرگ
سواران ز خون لاله کردار چنگ
پیاده چو مصقول دامن به رنگ
❈۱۰❈
ز بس تن به شمشیر بگذاشته
چنان ژرف دریا شد انباشته
یکی میغ بست آسمان لاله گون
درخش وی از تیغ و باران ز خون
❈۱۱❈
شه قاقره تاخت از قلبگاه
پیاده بَرِ پهلوان سپاه
گران استخوان شاخ ماهی به دست
زدش بر سپر خرد بر هم شکست
❈۱۲❈
نیامد به گرد سپهبد گزند
سبک جست چو نرّه شیری ز بند
چنان زدش بر گردن از خشم تیغ
کجا سرش چون ماغ شد بر به میغ
❈۱۳❈
گریزان شد آن لشکر قاقره
نه شان میمنه ماند و نه میسره
دلیران ایران به خشم و ستیز
پی گردشان برگرفتند تیز
❈۱۴❈
بکشتند از ایشان کرا یافتند
به تاراج زی شهر بشتافتند
به غارت همه شهر کردند پاک
به شمشیر کردند خلقاش هلاک
❈۱۵❈
گرفتند چندان بی اندازه چیز
که نادید کس هم بنشیند نیز
هم از سیم و گوهر هم از زرّ و مشک
هم از عود ترهم ز کافور خشک
❈۱۶❈
سوی کاخ شه سر نهادند زود
به تاراج بردند از آن هر چه بود
چه جفتش چه خوبان آراسته
چه از بی کران گونه گون خواسته
❈۱۷❈
یکی کاخ دیدند نو شاهوار
به زرّ و گهر کرده بکسر نگار
ز عنبر یکی باره دیوار بام
زمین سوده کافور و دَر عود خام
❈۱۸❈
بکندند و بومش بر انداختند
همه کاخ و ایوان بپرداختند
اسیران ایران گره را ز بند
گشادند، نادیده یک تن گزند
❈۱۹❈
ز شهر دگر هر چه آورده بود
اگر خواسته بود اگر برده بود
چهل کشتی از وی بینباشتند
وز آنجا زَهِ طنجه برداشتند
❈۲۰❈
خکخ طنجه از شادی آذین زدند
به ره کلّه از دیبه چین زدند
جهانی به نظاره منهراس
گرفته ز دیدنش هرکس هراس
❈۲۱❈
چپ و راست هر سوش دو زنده پیل
وی اندر میان همچو کوهی ز نیل
روان چار کوهاند گفتی بپای
ببسته به یک میل جنبان ز جای
❈۲۲❈
دو بازو به زنجیرها کرده بند
به هم بسته در پای پیلان زند
به پیلان بر از زورش آسیب کوس
غریوش چو اندر که آوای کوس
❈۲۳❈
ز بانگ و دمش هر کجا شد به راه
زمین بود جنبان و گردون سیاه
همه راه تا خانه شهریار
بُد از زرّ و دُر پهلوان را نثار
❈۲۴❈
ز بس گوهر اندر کنار و به خم
همه پشت جنبندگان بُد به خم
بدون هرکس از خرمی سور کرد
کز ایشان بدِ دشمنان دور کرد
❈۲۵❈
یکی مه سپهبد بر شاه بود
که رفتنش چون سر ماه بود
به شاه و بزرگانش هر گونه چیز
ببخشید و هر بدره کآورد نیز
❈۲۶❈
دگر پیش یکسر بزرگان و خرد
خطی کرد بر شاه و او را سپرد
به پیمان که چون باشدش کام و رای
فرستد ز گنج آن همه باز جای
کامنت ها