اسیری لاهیجی:هست بسم اللّه الرحمن الرحیم مصحف آیات اسرار قدیم
❈۱❈
هست بسم اللّه الرحمن الرحیم
مصحف آیات اسرار قدیم
نام حق سر دفتر هر دفتر است
آنچه بی نام خ دایست ابتر است
❈۲❈
افتتاح نامها از نام او
هر دو عالم جرعه نوش از جام او
حمد بی علت خدا را لایقست
علت و معلول بروی عاشقست
❈۳❈
آن خداوندی که در عرض وجود
هر زمان خود را به نقشی وانمود
حمد قولی چیست اقرار زبان
حمد فعلی طاعت و اعمال دان
❈۴❈
حمد حالی اتصال جان و دل
بر صفات پاک و برتر ز آب و گل
در حقیقت حمد آن باشد که تو
بوده باشی دایماً با یاد هو
❈۵❈
گفت پیغمبر که لا احصی ثنا
حامد تو هم تویی یا ربنا
چون به عالم نیست غیر یار کس
حامد و محمود هم خود بود و بس
❈۶❈
جمله ذرات جهان مرآت اوست
هر چه بینی مصحف آیات اوست
جمله عالم عابد و معبود اوست
هر چه بینی ساجد و مسجود اوست
❈۷❈
جمله موجودات بی کام و زبان
حمد او گ و ی ند پیدا و نهان
ای منزه ذاتت از فهم عقول
وز صفاتت دور عقل بوالفضول
❈۸❈
عقل کل از جام عشقت باده نوش
نفس کل مستانه از شوقت به جوش
جرعه ای نوشیده از عشقت ملک
گشته سرگردان به گرت چون فلک
❈۹❈
ز آتش عشقت فروزان مهر و ماه
زهره و کیوان بدین دعوی گواه
مشتری افروخته شمعی ز نور
در طلب کاریت گشته ناصبور
❈۱۰❈
تیر و بهرام از طلب بر سر دوان
گشته جویای تو در گرد جهان
گرد کویت نه فلک اندر طواف
چرخ و انجم را ازین شیوه است لاف
❈۱۱❈
از می عشقت عناصر سرخوشند
از هوای روی تو در آتشند
آب ا زان سو در پیت گشته روان
خاک ازین سودا فتاده در زیان
❈۱۲❈
ریختی یک جرعه دردی بر جماد
مست و بیخود گشت و در را ه اوفتاد
چون نبات مرده از وی نوش کرد
سر برآورد از زمین و جوش کرد
❈۱۳❈
سرو و شمشاد از نشاطش سبز و خوش
در هوایش گشته رقصان بنده وش
شد بنفشه سرنگون از درد او
جامه نیلی کرده است از گرد او
❈۱۴❈
از خمارش لاله دارد داغ دل
از غمش او را فروشد پا به گل
یاسمین و گ ل زمستی جامه چاک
گاه می خندند و گاهی دردناک
❈۱۵❈
مست و لایعقل فتاده رو به خاک
باده می آید به جای خون ز تاک
ورد و ریحان عاشق رویت به جان
سوسن از شوق تو گشته ده زبان
❈۱۶❈
هر گیاهی که برآمد از زمین
مست عشقش دیدم از عین الیقین
جملۀ حیوان از می عشق تو مست
گشته جویای تو از بالا و پست
❈۱۷❈
بلبل از شوق گل رویت به جان
دایماً در نالۀ زار و فغان
فاخته کوکو زنان در کوی تو
نالۀ قمری ز شوق روی تو
❈۱۸❈
جمله وحش و طیر مست جام عشق
جان هر یک گشته درد آشام عشق
گشته انسان مست و بیخود زان شراب
ز آتش عشق تو دارد دل کباب
❈۱۹❈
انبیا از جام وصلت سر خوشند
اولیا از عشق تودر آتشند
عاشقان از باد ۀ عشق تو مست
عارفان زین جام گشته نیست هست
❈۲۰❈
اهل معنی مست جام و حدتند
اهل صورت درد نوش کثرتند
در شریعت عالمان در گفت و گوی
در طریقت سالکان در جست و جوی
❈۲۱❈
در حقیقت جمله را دل سوی تست
جان هر یک در هوای روی تست
حاجیان در کعبه اندر طوف تو
در کلیسا راهبان در خوف تو
❈۲۲❈
در مساجد مؤمنان از شوق تو
کافران در بتکده از ذوق تو
در صوامع آتش سودای تو
در خرابات مغان غوغای تو
❈۲۳❈
رند درد آشام مست از عشق تو
زاهد بیچاره پست از عشق تو
در کنشت و دیر ترسا و یهود
روی دلهای همه سوی تو بود
❈۲۴❈
بت پرستان را تویی مطلوب جان
هست از بت روی تو محبوب جان
گشت امرت را مسخر هر که هست
بت پرست و مؤمن و ترسا و مست
❈۲۵❈
دیده ام ذرات عالم را تمام
از شراب عشق تو مست مدام
هر یکی را مستی و ذوق دگر
در دل هر یک ز تو شوق دگر
❈۲۶❈
جان جمله با جمالت آشنا
هر یکی از خوان عشقت با نوا
آن یکی از جرعه ای مست و خراب
وان دگر ن وشیده دریای شراب
❈۲۷❈
هر یکی سر مست جام وصل یار
وز غم هجران به جان در زینهار
غرقۀ آبند و می جویند آب
بیخود از مستی و گویان کو شراب
❈۲۸❈
گشته جمله طالب دیدار تو
جان هر یک واقف اسرار تو
هر یکی نوعی ترا جویان شده
در ثنایت یک بیک گویان شده
❈۲۹❈
غافل آن یک از ثنای یک دگر
وین یکی از حمد آن یک بیخبر
جمله در تسبیح ودر تهلیل تو
از نسیم وصل هر یک برده بو
❈۳۰❈
کافر و ترسا همه جویای تو
در درون جان هر یک جای تو
هر یکی گشته ز اسمی مستفیض
فیض آن یک فیض دیگر را نقیض
❈۳۱❈
مظهر هادی به صدق از جان و دل
شد عدوی مظهر اسم مضل
با وجود آنکه این جوها روان
شد از آن دریای بی قعر و کران
❈۳۲❈
بازگشت جمله در دریا بود
گر به جویش چند روزی جا بود
گر چه آب جمله از یک بحر بود
لذت هر یک بنوعی می نمود
❈۳۳❈
هر که در لذت مقید می شود
ره به مطلق گر برد رد می شود
رو نظر در بحر کن جو را م بین
تاکه باشی عارف سر یقین
❈۳۴❈
هر چه از یاد خدا و طاعتش
مانعت آید مگو جز آفتش
هر چه مشغولت کند از یاد دوست
دشمنش دان فی المثل گر جان و پوست
❈۳۵❈
هر چه دور انداز د ت از وصل یار
در حقیقت دشمن جانت شمار
کامنت ها