اسیری لاهیجی:رهزنان چون رهنما پنداشتی احمد و بوجهل چون هم داشتی
❈۱❈
رهزنان چون رهنما پنداشتی
احمد و بوجهل چون هم داشتی
اشقیا از اولیا نشناختی
دین و دنیا را از آ ن درباختی
❈۲❈
کرده ای اعمی تر از خود پیر راه
لاجرم هرگز ندانی ره ز چاه
غول را کردی تصور رهنما
تا که گشتی منکر اهل خدا
❈۳❈
ساختی دجال را مهدی پیر
خر ز عیسی واندانی ای فقیر
خود نه پیرست او که شیطان رهست
از طریق رهروان کی آگهست
❈۴❈
از کمال اهل معنی ره نبرد
بخش او از جام صورت بود درد
آنکه هرگز ره نداند ای رفیق
رهنمایی چون کند اندر طریق
❈۵❈
اهل بدعت شیخ سنت کی بود
ره ندید او کی ترا رهبر شود
آنکه بازد عشق با روی بتان
رهنما نبود، بود از رهزنان
❈۶❈
آن ک ه باشد دایماً صورت پرست
دامن معنی کجا گیرد به دست
هر که حیران جمال صورتست
اهل معنی نیست صاحب شهوتست
❈۷❈
آنکه میلش سوی لهوست و سماع
وجد و حالاتش نباشد جز خداع
لاف فقر اندر جهان انداخته
رهبر و رهزن ز هم نشناخته
❈۸❈
صد فسون و مکر دارد در درون
مخلص و صادق نماید از برون
رهزنی چون نام خود رهبین کند
عامیان را در هلاکت افکند
❈۹❈
گوید او که من قلاووز رهم
وز منازلهای این ره آگهم
هر که با ور کرد آن مکر و دروغ
ماند از نور ولایت بیفروغ
❈۱۰❈
گم شد و هرگز به منزل ره نبرد
در بیابان هلاکت زار مرد
کرده ای نفس و هوی را پیشوا
لاجرم بویی نیابی از خدا
❈۱۱❈
نور عرفان در دل و جانت نتافت
تو همی گویی چو من عارف که یافت
نیستت از عارفان شرم و حیا
دعوی عرفان و تلبیس و هوی
❈۱۲❈
وای آن طالب که در دامش فتاد
هر چه بودش نقد او بر باد داد
کامنت ها