اسیری لاهیجی:آتش درد طلب دردل فروز هر چه یابی غیر مطلوبت بسوز
❈۱❈
آتش درد طلب دردل فروز
هر چه یابی غیر مطلوبت بسوز
بگذر از ناموس در راه طلب
لاابالی وار رو در راه رب
❈۲❈
هر که در راه طلب مردانه است
از خیال کفر و دین بیگانه است
تا طلب در باطنت ظاهر نشد
در بلای عشق جان صابر نشد
❈۳❈
آن دلی کو هست خالی از طلب
دایماً بادا پر از رنج و تعب
آن سری کورا هوای دوست نیست
زو مجو مغزی که او جز پوست نیست
❈۴❈
دیده کو بینا به روی یار نیست
کور به چون در خور دیدار نیست
آن زبان کز یاد او خالی بماند
لال بهتر چون نشاید غیر خواند
❈۵❈
جان که جویانت نباشد کوبکو
مردۀ بیجان بود جانش مگو
عقل کو دیوانۀ عشق تو نیست
نیست بادا زآنکه جان را رهزنی است
❈۶❈
روح کو روح خیالت را نیافت
جسم خوان چون نور جان بر وی نتافت
هر که او جویای اسرار تو نیست
سر مبادش چون طلب کار تو نیست
❈۷❈
سینه کز عشق تو بر وی نیست داغ
ز آتش دوزخ مباد او را فراغ
گوش کو گفتار جانان نشنود
گر شود ک ر عاقبت بهتر شود
❈۸❈
هر مشام ی کو ندارد بوی دوست
نقش بیجان است و محض رنگ و بوست
دست ک و نه بهر عقد ذکر اوست
او بریده به به تیغ قهر دوست
❈۹❈
پا که جز در راه جست و جو نهی
آن شکسته به که یابی آگهی
جان نداردهر که جویای تو نیست
دل ندارد هر که شیدای تو نیست
❈۱۰❈
خلقت عالم برای جست و جوست
هر که جویانیست چون نقش سبوست
هر ک ه طالب نیست انسانش مخوان
زانکه دارد صورت اما نیست جان
❈۱۱❈
جان مبادا هر که را نبود طلب
باش در کوی غمش پست طلب
در ره عشقش گذر از گفت و گو
جستجو کن جستجو کن جستجو
❈۱۲❈
در طلب می باش تا یابی کمال
از ط ل ب منشین اگر خواهی وصال
از طلب کاری مشو غافل دمی
تا بیابی درد دل را مرهمی
❈۱۳❈
هر که غافل شد دمی از یاد دوست
او نه صاحب درد و مرد جستجوست
رو تو از جام طلب سر مست شو
جان و دل در راه جانان کن گرو
❈۱۴❈
زاد راه عشق جانان جست و جوست
جست و جو آرد ترا تا وصل دوست
تا نیاید در دلت درد طلب
نیستی در راه او مرد طلب
❈۱۵❈
هر که او برگشت از یاد خدا
مرتدی باشد درین ره بینوا
طالب آن باشد که تا روز پسین
از طلب یکدم نیاساید یقین
❈۱۶❈
حظ نفس خود نجوید در طریق
دایماً با درد و غم باشد رفیق
در طریق جست و جوی وصل یار
دین و دنیا کرده باشد آن نثار
❈۱۷❈
طالب آنگه ره به وصل او برد
که سوی دنیا و عقبی ننگرد
کامنت ها