اسیری لاهیجی:یا الهی انت منان الکریم صاحب الاکرام و المن العظیم
❈۱❈
یا الهی انت منان الکریم
صاحب الاکرام و المن العظیم
تا بکی باشم ز دیدارت جدا
روی بنما تا کنم جان را فدا
❈۲❈
باده ای ده کز خودم سازد خلاص
تا در آیم بی خبر در بزم خاص
باز کن آخر در میخانه را
در ببند این خانۀ افسانه را
❈۳❈
ا ل صلا گو عاشقان را الصلا
وارهان از ننگ و هشیاری مرا
مست گردن از می وحدت چنان
که نماند هیچم از کثرت نشان
❈۴❈
ساقیا م ستم کن از جام شراب
تا بکی باشم ز هشیاری خراب
باده ای ده تا رهم از نیک و بد
مست گردان تا شوم فانی ز خود
❈۵❈
از مکان و لامکانم بگذران
بی نشانم ساز از نام و نشان
والهم کن در جمال خویشتن
تا بر آسایم دمی از ما و من
❈۶❈
جان و دل را آشنا کن با وصال
وارهان ما را از ین وهم و خیال
لوح سرم پاک کن از نقش غیر
تا نماید کعبه بی شک عین دیر
❈۷❈
یک دم از دیدار خود دورم مکن
از وصال خویش مهجورم مکن
محو گردان از نظر نقش دویی
تا یکی گردد من و ما و تویی
❈۸❈
دیدۀ بینا دل دانا ببخش
تا به میدان یقین تازیم رخش
از اسیری جان ما آزاد کن
از غم عشقت دلم را شاد کن
❈۹❈
از همه خلق جهان کن بی نیاز
کار سازا کار این بیچاره ساز
جان ما را مطلع انوار کن
سر ما را محرم اسرار کن
❈۱۰❈
از شراب نیستی ده جام ما
محو کن از لوح هستی نام ما
عجز و مسکینی و دوریشیم بخش
گنج فقر و محو بیخویشیم بخش
❈۱۱❈
از ریا و کبر و نخوت دور دار
در غم و شادی دلم مسرور دار
در صراط عدل دارش استوار
تا بود ز افراط و تفریطش کنار
❈۱۲❈
در ره تحقیق ثابت کن قدم
تا برافر ا زد به کیوان او علم
قلب و قالب را ز عرفان نور بخش
عارفش گردان به حق نور بخش
❈۱۳❈
از شراب انس او را مست کن
نیست گردانش پس آنگه هست کن
غرقه گردانش به دریای فنا
تا برون آرد سر از جیب بقا
❈۱۴❈
پاک گردانش ز هر آلایشی
از غش و دردش بده پالایشی
مست جام عشق گردان جان او
خلق را با بهره کن از خوان او
❈۱۵❈
دیدۀ جانش به رویت باز کن
سر او با وصل خود همراز کن
شمع انوار تجلی برفروز
ظلمت هستی ما و من بسوز
❈۱۶❈
ا ست ق امت بخش در اطوار فقر
تاکه یابد لذت اسرار فقر
در دلش تابان کن انوار صفا
آشناکن جان او را با وفا
❈۱۷❈
استق امت بخش در راه یقین
همرهش کن فضل خود را یا معین
صدق و اخلاص و وفا روزیش کن
جامه چاک است و قبا دوزیش کن
❈۱۸❈
عشق ده کز عقل بیزار آورد
از چنین مستیش هشیار آورد
جان او محرم کن اندر بزم خاص
از غم دنیای دون سازش خلاص
❈۱۹❈
واله رخسار جان افزاش کن
در مقام نیستی مأواش کن
هر زمان نوعی نما او را جمال
تاکه باشد هر دمش تازه وصال
❈۲۰❈
عمر کان بی روی جانان بگذرد
از حساب عمر جانم نشمرد
آرزوی ما بجز دیدار نیست
دایۀ جانم به غیر یار نیست
❈۲۱❈
بی لقای دوست ما را شوق نیست
دایۀ عاشق بجز معشوق نیست
بی جمالش مرگ بهتر از حیات
وصل او چون زندگی ، هجرش ممات
❈۲۲❈
گر نماید دوست در دوزخ جمال
هست آن دوزخ بهشت اهل حال
در بهشت ار وعدۀ دیدار نیست
جان عاشق را به جنت کار نیست
❈۲۳❈
گر مراد او جفای عاشقست
جان عاشق در وفایش صادقست
خود ج فا و جور و ناز دلبران
بهتر از ناز و وفای دیگران
❈۲۴❈
عاشق رنجست، خان و مان فدا
در جفا خود بیند آثار صفا
هر جفا کان دلبر زیبا کند
چون وفا در جان عاشق جا کند
❈۲۵❈
صلح و جنگ اوست مطلوب دلم
قهر و لطفش هست محبوب دلم
عاشق ذاتم نه عاشق بر صفات
کی شود جانم ز جورش بی ثبات
❈۲۶❈
عاشقم بر وی نه بر نیک و بدش
تا که رنجم از جفای بی حدش
گر نوازد ور گدازد حاکمست
همچنان جانم به عشقش قایسمت
❈۲۷❈
گر دهد دشنام و گر گوید دعا
نیست ورد جان عاشق جز ثنا
گر کشد گر زنده می گرداندم
گر براند گر به خود می خواندم
❈۲۸❈
من نگردم بیش و کم در عشق یار
نی یکی گل دانم و دیگر چو خار
وصل و هجران پیش او یکسان شده است
بر دلم شادی و غم تاوان شده است
❈۲۹❈
من نبینم در دو عالم غیر یار
نیست غیر یار در دار و دیار
نیک و بد آیینۀ رخسار اوست
از همه ذرات دیدم روی دوست
❈۳۰❈
ای کریم و منعم و آمرزگار
از ره احسان و لطف بیشمار
دولت دیدار و گنج معرفت
روزیم گردان ز محض موهبت
❈۳۱❈
داشنم را با یقین مقرون بدار
و از حجاب جهل و شک بیرونم آر
استقامت ده به شرع مصطفی
آن امین مخزن سر خدا
کامنت ها