اسیری لاهیجی:بایزید آن حجت اسلام و دین آن خلیفه حق و قطب العارفین
❈۱❈
بایزید آن حجت اسلام و دین
آن خلیفه حق و قطب العارفین
گفت دیدم یک شبی حق را به خواب
گفتمش ای درگهت خیر المآب
❈۲❈
ره به تو چون است در تو چون رسم
ره به وصل خود نما ای مونسم
من ندارم بیجمال تو قرار
رهنمایی شو به خود ای کردگار
❈۳❈
گفت ترک خود بگو ما را بیاب
نیست جز ترک خودی راه صواب
خویش را بگذار و بیخود جوش دار
اندرون بزم جانان هوش دار
❈۴❈
چون حجاب راه تو هستی تست
در خودی زنهار منگر سست سست
هر که از خود رست از هجران برست
از می جام وصالش گشت مست
❈۵❈
تا تو خو د رأیی خدا را نیستی
بیخود از خود شو بدان تا کیستی
هر که او از خود خلاصی یافتست
پرتو نورش به عالم تافتست
❈۶❈
بایزید وقت چه بود در جهان
آنکه از دست خودی یابد امان
گر ز پندار خودی آیی برون
یار بر بینی برون و اندرون
❈۷❈
چون حجاب جان تو پندار تست
بیخود از خود شو که این دیدار تست
تا تو خود بینی نبینی دوست را
از خودی شو محو بنگر آن لقا
❈۸❈
کی ز ما و من توان گفتن ب ه او
ما و من بگذار و وصل دوست جو
تا درین ره ما و من باقی بود
جان تو با وصل محرم کی شود
❈۹❈
مایی و ما پردۀ دیدار اوست
پردۀ خود برفکن از روی دوست
چون فنا آیینۀ نقش بقاست
گر بقا خواهی بقا اندر فناست
❈۱۰❈
تا تویی پیدا ، نهان است او ز تو
تو نهان شو تا که پیدا گردد او
نیست کن خود را به راه عشق او
بعد از آن در بزم وصلش راه جو
❈۱۱❈
چون که سرت پاک شد از نقش غیر
آن زمان نه کعبه بینی و نه دیر
تا نشد خالی دلت از غیر دوست
کی نماید حسن او از مغز و پوست
❈۱۲❈
از کدورت پاک شو آ یینه وار
تا توانی دید رویش آشکار
خویش را آیینه ساز و خو ش ببین
عکس روی دوست از عین الیقین
❈۱۳❈
اولا بر بند چشم از خویشتن
تا به وصل او رسی از ما و من
از کدورتهای هستی پاک شو
در طریق نیستی چالاک شو
❈۱۴❈
تا تو با خویشی ز هر کم کمتری
چونکه با حقی ز خلقان برتری
با خودی عین وبال آمد ترا
بیخودی محض کمال آمد ترا
❈۱۵❈
نیستی از خلق عین هستی است
خویشتن بینی خمار و مستی است
شد حجاب روی جانان ما و من
جان من یکدم نقاب از رخ فکن
❈۱۶❈
بی نقاب ما به ما بنما جمال
جان ما کن محرم بزم وصال
نیست گردان هستی ما را تمام
تا رسد از وصل او جانم به کام
❈۱۷❈
از جمال خود فکن پردۀ جمال
وارهان ما را از این وهم و خیال
گر بر افتد پردۀ ما از میان
روی او بنماید از کون و مکان
❈۱۸❈
منتهای کار مردان نیستی ست
شیوۀ رندان رهدان نیستی ست
نیستی آیینۀ هستی شدست
سد راه عش ق هستی آمدست
❈۱۹❈
ره به بزم وصل یابد بیگمان
هر که شد در راه جا ن ان جانفشان
چون ز درد عشق بیدر مان شوید
در هوای نیستی رقصان شوید
کامنت ها