اسیری لاهیجی:بشنواز اخبار قدسی این سخن گفتۀ حق را چو در ّ در گوش کن
❈۱❈
بشنواز اخبار قدسی این سخن
گفتۀ حق را چو در ّ در گوش کن
وحی فرموده است حق با اهل راز
گر گزارد بنده ای چندان نماز
❈۲❈
گر گزارد اهل ارض و آسمان
روزه دارد نیز هم مانند آن
چون ملایک در نوردد او طعام
یا نپوشد هیچ چیزی والسلام
❈۳❈
بودن ع ریان لباس او شود
موی جلد تن پلاس او شود
من که از سر ضمیرم با خبر
در دل او می کنم آنگه نظر
❈۴❈
یا ستایش جوید و نام نکو
یا بزرگی را کند او آرزو
در جوار ما نیابد او مکان
ناورم نامش می ا ن دوستان
❈۵❈
آینه جان و دلش سازیم تار
از چه این غفلت که شد زنگ و غبار
تاکند ما را فراموش آن دنی
تا نبیند او ز رویم روشنی
❈۶❈
سازمش محروم در وقت نیاز
از حلاوت ه ای طاعات و نماز
لذت و ذوق مناجات و نیاز
وین نیابد هیچ در هنگام راز
❈۷❈
ای خداوند کر یم کارساز
این دل بیچاره را ده برگ و ساز
یاد خود ک ن مونس جان و دلم
وارهان از قیدهای مشکلم
❈۸❈
این چه استغنا چه بیباکیست این
با که بتوان گفت آخر چیست این
آتشی در جان عاشق می زند
عاشقان را در جهان رسوا کند
❈۹❈
گاه گوید در نماز و روزه باش
باز گوید مست و عاشق باش فاش
گاه گوید عاقل و هشیار باش
گاه گوید این نمی ارزد به لاش
❈۱۰❈
گاه گوید جمع گردان ملک ومال
باز گوید هر دو را کن پایمال
گه همی گوید بجو رزق حلال
گاه گوید رزق جویی شد وبال
❈۱۱❈
گاه گوید حرفه کن نانی بجو
گاه گوید ترک خان و مان بگو
گه کند جویندۀ دنیای دون
گاه آرد میل عقبی در درون
❈۱۲❈
گاه گوید عارف اسرار شو
گاه گوید از همه بیزار شو
گاه می گوید که ترک هر دو گو
جز جمال جانفزای ما مجو
❈۱۳❈
گاه الکاسب حبیب اللّه گفت
گاه ترک کسب شرط راه گفت
هر زمان آرد دگر راهی به پیش
وه که بس حیرانم اندر کار خویش
❈۱۴❈
گه مکانم می کند در لامکان
گه کند جانم اسیر خاکدان
گاه شیخ شهرم و گه رندمست
گه برد بالا گهی آرد به پست
❈۱۵❈
گه در آرد در دلم صد دیو و دد
گاه خالی می کند از غیر خود
گه غریق بحر انوارم کند
گه اسیر قید پندارم کند
❈۱۶❈
گه برون ن ُ ه فلک جایم دهد
گه درون خاک مأوایم دهد
گه چنان سازد که رشک آرد ملک
گه زنامم ننگ می آ رد فلک
❈۱۷❈
گاه عاقل گاه مجنون می ک ند
گاه فارغ گاه مفتون می کند
گاه ساز همچو دود گلخنم
گاه دیگر سبز و تر چون گلشنم
❈۱۸❈
گه ز طبع نفس بر ظلمت تنم
گاه از نور تجلی روشنم
گاه ملا گاه شیخ و گاه رند
گه ز روم و گه عرب گاهی ز هند
کامنت ها