گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

اسیری لاهیجی:پادشاهی بود بس صاحب جمال در ملاحت کس ندید او را مثال

❈۱❈
پادشاهی بود بس صاحب جمال در ملاحت کس ندید او را مثال
گلخنی شد عاشق آن پادشا ز اقتضای یفعل اللّه ما یشا
❈۲❈
چون به دام عشق او پابست شد از می دیوانگی سر مست شد
گشت شهره شهر در عشق و جنون عشق او بودی بهر ساعت فزون
❈۳❈
با وزیر شاه گفتند آن گدا می کند دعوی عشق پادشا
در میان خلق فاش است این سخن زین حکایت گشت شهری پر فتن
❈۴❈
گفت با سلطان وزیر احوال را کان گدا گشته است عاشق بر شما
شه ز غیرت همچو دریا شد به جوش بیخبر شد زین خبر از عقل و هوش
❈۵❈
گفت با سرهنگ شاه پر جفا کز سیاست کن سرش از تن جدا
شاه را گفت آن وزیر کاردان چونکه در عدلی تو معروف جهان
❈۶❈
کی روا باشد بهامر عادلی بیگنه ر یزند خون بیدلی
چون به کار عشق کس را اختیا ر نیست شاها این سیاست را گذار
❈۷❈
هر کجا کاین عشق خیمه می زند عقل را از بیخ و بن بر می کند
چون سپاه عشق گیرد تاختن می کند آفاق پر شور و فتن
❈۸❈
اتفاقاً رهگذار پادشا بود سوی گلخن آن بینوا
بر سر ره بد نشسته گلخنی تا مگر تابد ز رویش روشنی
❈۹❈
چون رسیدی شاه آنجا دایما با کمال حسن کردی جلوه ها
بود محتاج نیاز آ ن گدا ناز شاهی تا ن ماید خویش را
❈۱۰❈
شاه روزی شد سوا ر از بهر گشت آمد و از پیش آن گلخن گذشت
جلوه معشوقگی با ساز بود طالب آ ن عاشق دمساز بود
❈۱۱❈
از قضا آن عاشق پر انتظار رفته بد آندم به جایی بهر کار
دمبدم می کرد شه هر سو نظر بی زبان می جست زان عاشق خبر
❈۱۲❈
ناز شاهی بود جویای نیاز ناز معشوق از نیاز آمد به ساز
نازمعشوقی محل خودندید لاجرم تغییر شد در وی پدید
❈۱۳❈
چون تغیر دید از شه آن وزیر خدمتی آورد بر جا دلپذیر
پس بگفت ای پادشاه ملک و دین من به خدمت عرض کردم پیش از این
❈۱۴❈
که چرا باید سیاست کردنش هیچ نفعی نیست در آزردنش
نیست از عشقش زیانی شاه را ناگزیر است از نیاز آن گدا
❈۱۵❈
آنکه معشوق است از وجه دگر عاشقش می خوان اگر یابی خبر
عاشق از رو ی دگر معشوق دان هر دو را باهم چو جسم و روح خوان
❈۱۶❈
از جوانمردی دمی انصاف ده تا گشاده گردد از پایت گره
آندم ار گفتی کسی با پادشا کز غم تو گشت فارغ آن گدا
❈۱۷❈
عشق ورزی می ک ن د با دیگری غیر شه بگزید دیگر دلبری
شاه را از کار وی بد آمدی بیخ غیرت در درون سر بر زدی
❈۱۸❈
تا نبودی هیچ سودایش از آن راست گو انصاف آ ور در میان
آری آری غیرت و صد غیرتش بیگمان سر بر زدی هر ساعتش

فایل صوتی اسرار الشهود بخش ۴۳ - حکایت

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها