اسیری لاهیجی:بحر بی پایان عرفان بایزید آنکه چشم دهر مثل او ندید
❈۱❈
بحر بی پایان عرفان بایزید
آنکه چشم دهر مثل او ندید
گفت چون از بایزیدی من برون
آمدم دیگر ندیدم چند و چون
❈۲❈
چون نظر کردم به چشمم بیشکی
عاشق و معشوق را دیدم یکی
طالب و مطلوب عین یکدگر
گشت در هر جا به اسمی مشتهر
❈۳❈
که دویی را هست در وحدت محال
اندرین منزل بود کثرت محال
نیست اینجا جز یکی ایمان و کفر
در بیان این زبان آمد به مهر
❈۴❈
در پس در خویشتن را بازدار
پس درآ بیخود درون مردانه وار
تا ببینی خود به چشم دل عیان
آنچه من کردم درین معنی بیان
❈۵❈
اوست عین جمله اشیا ای پسر
با تو گفتم راز پنهان سر بسر
هر کسی کو دیده گوید این سخن
خاک پایش توتیای دیده کن
❈۶❈
ور به تقلید است گفتارش خطاست
نیست رهبر رهزن راه خداست
فرق کردن جز به توفیق خدا
نیست ممکن اهدنا یا ربن ا
❈۷❈
از خدا توفیق جو اندر جهان
تا بدانی رهن ما از رهزنان
هر یکی دعوی که هان ما رهبریم
هادی ا ن راه حق را سروری م
❈۸❈
لطف او گر نیست ما را دستگیر
دان که شیطان عقلها سازد اسیر
پس پناه آور به حق از مکر دیو
تا امان یابی مگر از مکر و ریو
❈۹❈
ر اهرو را رهزنان بیحدند
الحذر طالب که اعدای بدند
هر یکی نوعی فریبت می دهند
هر زمان دامی دگرگون می نهند
❈۱۰❈
آن یکی را دام شیخی لوت و بنگ
وان دگر را شکلهای شوخ و شنگ
وان یکی دزدی د ه حر ف کاملان
وان برد از راه مشت جاهلان
❈۱۱❈
وان دگر را دام شیخی شد ریا
شید وزرقش کرده دور از کبریا
گر بپرسی گوید آن تقواست این
الحذر زین رهزنان راه دین
❈۱۲❈
وان یکی تقلید دستاویز کرد
هر دم از حیلت بر آرد آه سرد
یعنی آه از آتش سودای یار
با دل سوزانم و جسم فگار
❈۱۳❈
نیستش جز درد و سوز مال و جاه
با گدایی گوید او هستم چو شاه
باطنش آلودۀ حرص و حسد
او به ظاهر کرد تقوی را سند
❈۱۴❈
تا فریبد عام کالانعام را
دایماً گسترده دارد دام را
مرغ اعمی چون نبیند دام او
سرنگون افتد به دامش کامجو
❈۱۵❈
لیک شهبازی که از نور اله
دیده روشن گردد و آید ز چاه
دیده را بگشاد و دام و دانه دید
از جفای بند و زندان وارهید
❈۱۶❈
راه کامل شد طریق اعتدال
ناقصان سرگشتۀ تیه ضلال
وصف انسانیت اخلاق حسن
نی چو حیوان بندۀ شهوت شدن
❈۱۷❈
با تو گویم من صفات کاملان
تا بدانی کاملان از ناقصان
کامنت ها