اسیری لاهیجی:وصف انسان دان که صدق است و صفا باطن صافی ز کبر و از ریا
❈۱❈
وصف انسان دان که صدق است و صفا
باطن صافی ز کبر و از ریا
خاطر پاک و دل پاکیزه تر
سر خالی از خیال سیم و زر
❈۲❈
جان و دل با یاد جانان داشتن
کل عالم را عدم انگاشتن
کار سالک چیست تسلیم و رضا
جز رضا تدبیر نبود با قضا
❈۳❈
پیشه کن صبر و توکل در طریق
تا شوی ز اهل طریقت ای رفیق
بر توکل راه دین ر و ای پسر
تا بیابی منزل خیر البشر
❈۴❈
هر که کار خود گذارد با خدا
حق بسازد کار او را از وفا
فخر در فقر است شو جویای فقر
تا توانی کرد بر کونین فخر
❈۵❈
هان مکن در حرص عمر خود تلف
در قناعت شو که تا یابی شرف
نسبت عالی اگر خواهی بیا
متقی شو هست نیست چون بقا
❈۶❈
راحت اندر زهد دان ای مرد کار
راغ ب دنیاست دایم خوار و زار
هر که گفتارش نه محض حکمتست
این سخن میدان که عین آفتست
❈۷❈
هر که خاموشی او بی فکر تست
آن نه خاموشیست عین غفلتست
آنکه قانع گشت گردد بی نیاز
آدمی حیوان شود با حرص و آز
❈۸❈
هر که کرد از خلق عزلت آشکار
او سلامت دید روز اختیار
هست در وحدت سلامت ای پسر
کثرت آمد تفرقه جان پدر
❈۹❈
چیست وحدت آنک ه از غیر خدا
فرد آیی در خلا و در ملا
از حسد و از کینه هر کو دست داشت
از مروت او علمها بر فراشت
❈۱۰❈
ذره ای در پیش عارف از ورع
بهتر از صوم و صلات با جزع
هر که او آورد شهوت زیر پا
گشت فارغ از همه رنج و عنا
❈۱۱❈
هر که صبر آورد روزی در بلا
گشت برخوردار در هر دو سرا
آنکه از دنیا سبکساری گزید
او نجات از هر بلا و رنج دید
❈۱۲❈
شد هلاک جاودان آن بیخرد
کو به خود راه حسد می آورد
هر که عیب دیگران پیش تو کرد
نزد ایشان زهر عیبت بیش خورد
❈۱۳❈
اهل دنیا بت پرستی می کنند
دوغ خورده هرزه مستی می کنند
گر حضور دل نباشد در نماز
جز عقوبت زوچه حاصل گوی باز
❈۱۴❈
دل که او پیوست ه با جانان بود
از صلات دایمون شادان بود
بر در دل باش حاضر روز و شب
تا نیابد راه دوری غیر رب
❈۱۵❈
من بزرگی در تواضع یافتم
از تکبر روی دل بر تافتم
من ریاست در نصیحت دیده ام
نصح خلقان را به جان بگزیده ام
❈۱۶❈
من مروت یافتم در صدق دل
جان که بیصدق است خوارست و خجل
هر که او با معرفت شد آشنا
می نبیند در دو عالم غیر را
❈۱۷❈
گفت عارف من ندیدم هیچ شیئی
جز که حق دیدم عیان در نقش وی
پیش عارف جز خدا موجود نیست
غیر حق برگو که خود معبود کیست
❈۱۸❈
درد عشق و محنت و اندوه و غم
شیوۀ عاشق بود بی کیف و کم
صدق آن باشد که با خلق جهان
هر چه باشد می نمایی خود همان
❈۱۹❈
چیست اخلاص آنکه از غیر خدا
جان و دل سازی مبرا ای فتی
خود فتوت چیست ایثار است و عفو
حلم و نصح و خلق در مستی و صحو
❈۲۰❈
هر چه داری رو فدای یار کن
با وجود احتیاج ایثار کن
چونکه قدرت یافتی شکران آن
عفو کن کآنست طرز عاشقان
❈۲۱❈
حلم پیش آور به هنگام غضب
تا شوی مقبول و محرم نزد رب
با عدوات پند دادن مردمیست
هر که این هر چار دارد آدمیست
❈۲۲❈
خلق نیک آمد صفات آدمی
دیو و دد دارد ز خلق بد کمی
هر که صابر در بلای یار نیست
دعوی عشقش بجز پندار نیست
❈۲۳❈
در جفای دوست هر کو صابرست
از بلا جان غمینش شاکرست
نیست شاکر هر که از دیدار دوست
او به خود بردارد و لذات جوست
❈۲۴❈
هر که دارد لذتی از جود یار
هست اندر کار عشقش مرد کار
هر که دارد آن جمال جانفزا
لذت عالم مهیا شد ورا
❈۲۵❈
عاشقان را گر به دوزخ جا کنی
دوزخش را جنت الماوی کنی
دوزخ از خوی خوش حوری سرشت
دلکش است و تازه چون باغ بهشت
❈۲۶❈
گر بهشت از جلوه ات خالی شود
عاشق دل داده را دوزخ بود
ور بود جنت به دوزخ جلوه گر
عاشقان را هست جنت در س ق ر
❈۲۷❈
جنت و دوزخ کسی را در خور است
کز درخت عشق جانش بی برست
پیش ما راهست هر جا دوزخست
گر جهان جان بود گر برزخست
❈۲۸❈
دوزخ و جنت یقین بشنو که چیست
جز فراق و جز وصال دوست نیست
هر که از خلق جهان عزلت گزید
از بلا و رنج و محنت وارهید
❈۲۹❈
هر کرا انس است با خلق جهان
از سلامت دور باشد بیگمان
حق تعالی بنده را چون دوست داشت
درد و اندوه و بلا بر وی گماشت
❈۳۰❈
هر کرا مشغول دنیا کرده اند
جان او مغضوب مولی کرده اند
هر که دنیا بر دل او سرد شد
فارغ از رنج و عنا و درد شد
❈۳۱❈
ترک دنیا در طریقت اصل دان
طاعت و سیر و سلوکش فرع خوان
هر چه مشغولت کند از یاد دوست
دان که نزد عارفان دنیا هموست
❈۳۲❈
هر چه گردد در طریق حق حجاب
هست آن دنیا ز من بشنو جواب
چیست دنیا مانع راه خدا
نی قماش و ملک و مال و آسیا
❈۳۳❈
هر چه می گردد وسیله معرفت
بهترین طاعت آمد در صفت
هر چه از حق دور می انداز د ت
کفر راهش گر بخوانی شایدت
❈۳۴❈
هر چه از راه خدا مانع شود
کفر باشد ترک آن واجب بود
غیر حق مگذار در دل ای فقیر
تا بگردی در همه عالم امیر
کامنت ها