اسیری لاهیجی:از خدا تبلی السر ائر می شنو روز و شب جز در پی نیکی مرو
❈۱❈
از خدا تبلی السر ائر می شنو
روز و شب جز در پی نیکی مرو
هر که نیکی می کند با خاص و عام
اوست از قول نبی خیر الانام
❈۲❈
بد مباش و بد مگوی و بد مکن
چون چنین کردی تویی مقصود کن
وانکه بد کردار باشد در جهان
اوست شر الناس این نیکو بدان
❈۳❈
فرصت نیکی غنیمت می شمر
با همه نیکی کن از بد درگذر
هر که نیکی کرد هرگز بد ندید
و ر بدی کس را ن گ ویی کی شنید
❈۴❈
گفت الخلق عیال اللّه نبی
با عیالش کی کند بد جز غنی
بهترین خلق نزد حق پسند
آن بود کو با هم ه نیکی کند
❈۵❈
کار مردان چیست احسان و کرم
بردباری دان و بخشیدن درم
پند گفتن بار غم برداشتن
تلخ و ترشی را شکر انگاشتن
❈۶❈
راحت خلقان طلب در رنج خویش
تا توانی شد ز خلقان پیش و بیش
گر همی خواهی قبول خاص و عام
پیشۀ خود کن تواضع والسلام
❈۷❈
خویشتن را از همه کمتر شمار
سر ز جیب فقر و درویشی برآر
نخوت و کبر و ریا را دور دار
جان به عجز و مسکنت مسرور دار
❈۸❈
باش همچون خاک ره خوار و ذلیل
زیر پای هر ضعیف و هر جلیل
پاس دلها دار و آزادی بکن
شاخ بیرحمی بکن از بیخ و بن
❈۹❈
پیشه کن عجز و نیاز و افتقار
در طریق فقر جان را کن نثار
صبر کن در محنت و رنج و بلا
جان فدای عشق جانان کن هلا
❈۱۰❈
از تنعم بگذر و عیش و نشاط
هان مکن با اهل غفلت اختلاط
یاد حق کن مونس جان و روان
دل مبرا ساز از فکر جهان
❈۱۱❈
کار خود یکبارگی با حق گذار
هستی خود در میان کلی میار
زاد این ره چیست قول با عمل
گفت بیکردار را نبود محل
❈۱۲❈
گر تو خواهی رفت راه ذوالمنن
دست در فتراک رهبینان بزن
آن سلاطین اقالیم یقین
حاکمان کشور دنیا و دین
❈۱۳❈
آن جماعت کز خودی وارسته اند
در مقام بیخودی پیوسته اند
فارغ از خود گشته و باقی به دوست
جملگی مغز آمده فارغ ز پوست
❈۱۴❈
مقصد و مقصود ایجاد جهان
محرمان بزم وصل دوستان
مقتدا و رهنمای انس و جان
آمده لولاک اندر شأن آن
❈۱۵❈
گر قبول خاطر ایشان شوی
شد مسلم بر تو ملک معنوی
گر نظر بر حال زارت افکنند
از بلا و محنتت ایمن کنند
❈۱۶❈
در تو گر از عین رحمت بنگرند
زودت از اسفل به اعلی افکنند
بردبارند و رحیم و مشفقند
در اخوت حقشناس مطلقند
❈۱۷❈
یک دعایی گر کند شیخ شفیق
بهتر از صد ساله طاعت ای رفیق
دشمنی شان هست عین دوستی
مغز گردو در گذار از پوستی
کامنت ها